عکس|فیلم|صدا|كل مطالب|داستان|دل نوشته|دانلود
پنج شنبه ٠٩ فروردين ١٤٠٣
اخبار > محبت خدا; عامل کمال


کد خبر: ٢٠٣٣ تاریخ انتشار:جمعه ١٢ آذر ١٣٩٥ | ٢٣:١٧ تعداد بازدید: ...

محبت خدا; عامل کمال

این زندگی ذاتا قابل ثبات و دوام نیست. انسان چه بخواهد و چه نخواهد ازاین حیات عبور خواهد کرد، بلکه حیاتش عین عبور است

 محبت خدا; عامل کمال

«والذین آمنوا اشد حبا لله

جهت های حرکت انسان

این زندگی ذاتا قابل ثبات و دوام نیست. انسان چه بخواهد و چه نخواهد ازاین حیات عبور خواهد کرد، بلکه حیاتش عین عبور است و یک سیر قهری و جبری به سوی مقصد دیگری که ورای این عالم دنیا و عالم حرکت و سیر است خواهد داشت: «یاایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه » این ملاقات اختصاص به مومن ندارد.

مومن و کافر هر دو در این لقاء شریک اند.

این یک سیر قهری است که به آن عالم منتهی خواهد شد و همه روزی خدا را ملاقات خواهند کرد. اما سیر دیگری هست که آن هم الی الله، ولی اختیاری است. در سیرتکوینی و قهری انتخاب جهت به دست انسان نیست و از ازل به سوی ابد است، از عالم اولی به سوی عالم آخری است، قابل برگشت هم نیست جهتش هم را نمی توان تغییر داد.

اما آن سیر اختیاری تعیین جهتش به دست خود انسان است، می تواند به سوی خدا یاشیطان، بهشت یا جهنم قرار دهد.

حال باید دید چه عواملی موجب تعیین جهت صحیح یا غلط می شود. وقتی انسان معتقدشد خدا و قیامتی هست، یک سیر تکاملی انسان می تواند داشته باشد.

هر انسانی خواهان کمال است. اما عملا همه، این کمال و این سیر تکاملی راانتخاب نمی کنند ما هم خیلی از وقت ها با این که خدا بر ما منت گذاشته و ایمان به خود و روز قیامت و انبیا را به ما عنایت فرموده اما عملا گاهی از این مسیرمنحرف و آلوده به گناه می شویم و جهت را تغییر می دهیم. با این که ایمان داریم ولی همیشه در مسیر مستقیم به سوی مقصد اعلی حرکت نمی کنیم.

راه گزینش مسیرمتعالی

چه کنیم که بتوانیم این جهت حرکت را همیشه به سوی خدای متعال تعیین کنیم. در این زمینه بحث های فلسفی و روان شناختی که اکنون مجال پرداختن به آن هانیست، آن چه لازم است، این که توجه کنیم ما هنگامی جهتی را برای سیر و حرکت خودانتخاب می کنیم که گرایشی به سوی آن هدف داشته باشیم و قلبا بخواهیم که به آن سو برویم. چون فرض این است که می خواهیم با اختیار، آن جهت را تعیین کنیم. وقتی انسان اختیارا جهتی را برمی گزیند که آن را بخواهد و وقتی اراده می کند به سوی مقصدی حرکت کند که گرایشی، و میلی و انجذابی به طرف آن مقصد داشته باشد. اگراین گرایش در ما پدید آمد و تقویت شد عاملی ست برای این که جهت سیر ما ازمسیر صحیح منحرف نشود اما اگر گرایش های متضاد با این گرایش در نفس ما پدید آمدخواه ناخواه در عمل ما اثر می گذارد، ما را از آن مسیری که می بایست منحرف می کندو همان اندازه ای که آن گرایش متضاد قوی تر باشد تاثیر بیش تری خواهد داشت.

کسانی به مراتب سعادت نائل می شوند و عاقبت به خیر می شوند و با ایمان از دنیامی روند که گرایششان به سوی الله و به سوی رحمت الهی رحمت ابدی الهی بیش ترباشد:

«والذین آمنوا اشد حبا لله »

ایمانی پابرجا می ماند و انسانی مومن ازدنیا می رود که حبش به خدا از حبش به سایر چیزها بیش تر باشد تا آن جایی که اگرتضادی بین این دو گرایش به وجود آمد، گرایش حق غالب بشود و در جمع حرکتش به سوی خدا بیش تر و قوی تر و کامل تر باشد و الا اگر برآیند نیروها صفر یا زیر صفرشود، جهت حرکت از فوق به تحت و از راه راست به راه کج منحرف می شود. به همان اندازه که گرایش به سوی الله بیش تر هست انسان موفق تر می شود و می تواند ایمانش را حفظ کند و از این عالم که می رود در خط الله برود، پس محور، میل و علاقه قلبی و حب و عشق است.

مفهوم محبت خدا

بعضی فکر می کنند که دوست داشتن و تمایل قلبی برای امور دنیا است و حداکثر، نعمت های آخرت هم ممکن است متعلق محبت انسان قراربگیرد، چون بعضی از آن ها شبیه نعمت های دنیا است، اما محبت به خدا چه طور؟ اوکه چشم و ابرو و شکل و شمایل ندارد که آدم دوستش بدارد، پس چگونه می توان گفت که خدا را دوست داریم؟ گفتند این تعبیرات حب خدا و اینها که در آیات و روایات هست استعاری یا کنایی است. این نظریه درست نیست، چون کسانی که فهم درست ومستقیم از اسلام و به خصوص از مکتب اهل بیت علیهم السلام دارند و حقایق رااز آنان فرا گرفتند می دانند که محبت حقیقا به خدا تعلق می گیرد، بلکه افرادی که معرفتشان بیش تر باشد می دانند که جز خدا کسی لایق محبت نیست، البته این اندازه اش دیگر از فهم و معرفت بنده بالاتر است و از آن می گذاریم، اما آن اندازه هایی که ما می توانیم بفهمیم این است که بله خداهم دوست داشتنی است. برای این که بدانیم که خدا هم دوست داشتنی است. یا باید انسان از حالات قلبی و شهودی خود و به تعبیر فلسفی از علم حضوری استفاده کند و یا با استدلال از راه تحلیل، حقیقت محبت را بشناسد. کسانی که خدا در دلشان جرعه ای از محبت خود را قرار داده باشدبه این شک ها مبتلا نمی شوند، وقتی شعله ای از عشق الهی در دل کسی برافروخته شددیگر در وجودش شک نمی کند. اما همه دل ها به خصوص در آغاز کار لایق چنین محبت خدادادی نیست. باید تلاش کنند دلشان را پاک و تمیز کنند تا لیاقت دریافت این جذبه الهی را پیدا کنند. از این جهت برای چنین کسانی از راه دوم می توان استفاده کرد تا حقیقت محبت برای آنان تحلیل و اسباب محبت برایشان تبیین بشود.

انواع محبت

ما سه نوع محبت داریم، محبتی که به غیر خودمان پیدا می کنیم، گاهی به واسطه این است که از راه آن، به یکی از خواسته های خود می رسیم، ما چیزی که خواسته و لذت مان را تامین می کند و رنج و الم را از ما دفع می کند، دوست می داریم، معمولا علاقه به مال دنیا، همسر، فرزند، اشیای دنیا و همین طور اشخاصی که به آن ها محبت پیدا می کند، غالبا از این قبیل است. چون این اشیا و اشخاص باعث می شوند که آدم از آن ها لذتی ببرد و به نحوی خواسته های خود را به وسیله آن ها تاءمین کند. اگر بخواهیم به زبان طلبگی بحث بکنیم لذت خود انسان، حیثیت تعلیلیه است برای دوست داشتن شی ء دیگر. گاهی هم از این فراتر ست حیثیت تقییدیه است; یعنی اصلا انسان یک چیز دیگر را دوست می دارد چون موجب لذت برای خودش می شود. اگر آن لذت کاستی پیدا کند آن محبت هم کم می شود و اگر آن لذت ازبین برود آن محبت هم از بین می رود. انسان حقیقتا لذت خودش را دوست دارد. اگرکسی را هم دوست دارد از آن جهت است که موجب لذتی برای او می شود، غالب محبت های دنیا از همین قبیل است. آن جایی که محبت به واسطه جمال کسی است تا جمال اوباقی است و انسان از جمال او لذت می برد وی را دوست دارد، اگر جمالش از بین رفت و دیگر التذاذی برایش باقی نماند، دیگر لذت و محبت هم از بین می رود، یا حتی اگر جمالش باقی باشد، اما دیگر او را نبیند و التذاذی برایش حاصل نشود، کم کم هم محبت از بین می رود: «از دل برود هر آن که از دیده برفت ». این جا در واقع لذت خود انسان حیثیت تقییدیه هست یعنی بالعرض می گوید او را دوست دارم، اصلا اورا دوست نمی دارد او لذت خودش را دوست می دارد.

گاهی از این بالاتر است یعنی التذاذ انسان، حیثیت تعلیلیه است، ابتدا انسان از یک چیز لذتی می برد این منشا آن می شود که به او محبت پیدا کند، بعد که محبت پیدا کرد و پابرجا شد اگر آن لذت هم از بین برود آن محبت از بین نمی رود. حالاچرا و چگونه و در چه مواردی این طور هست، این ها بحث هایی است که در این مقام جایش نیست. فعلا فرض کنید کسی به انسان خدمتی کرده، این خدمت باعث شده که آن شخص را دوست بدارد، بعد هم امید این هست که آدم وقت دیگری از او استفاده کندولی گاهی خود آن شخص توان گر، فقیر می شود و دیگر انسان هیچ امیدی هم ندارد که از او استفاده کند ولی باز هم دوستش می دارد. دیگر آن خدمت کردن بالفعل موجودنیست امیدی هم به او نیست، اما باز هم این شخص را دوست دارد، چرا؟ چون انسان نیکوکاری است و ملکه خوبی را دارد. در آن جا آن التذاذ و انتفاع، حیثیت تقییدیه برای محبتنیست، زیرا وقتی که از بین می رود باز هم این محبت باقی است.

ولی بالاخره علت این که او به این شخص، محبت پیدا کرد این بود که نفعی و خیری از او به انسان رسید، اگر این نفع و خیر نمی رسید او را دوست نمی داشت.

گاهی مطلب از این هم فراتر می رود; یعنی همین که آدم بداند کمالی و جمالی درموجودی هست ولو به او هم نفعی نرسد و التذاذ بالفعلی هم برای او حاصل نشود،ولی گرایشی به او پیدا می کند. البته این گرایش هم مراتب مختلفی دارد. آن هایی که نفوس کامل تر و حریت نفس بیش تری دارند و تعالی روحی بیش تری پیدا کرده اند،انتفاع از غیر، حتی حیثیت تعلیلیه هم برای محبت نیست برایشان بلکه وجود این کمال در آن موجود کافی است که دلشان به او متمایل بشود. البته در این جا بازطوری نیست که ارتباط با حب ذات و التذاذ به فاعل قطع شده باشد ولی از آن قبیل که قبلا گفتیم نیست. حالا چگونه هست عرض کردم این ها یک تحلیل های فلسفی می خواهدکه ما را دور می کند از آن مقصدی که در این جا داریم. خلاصه گاهی انسان کسی یاچیزی را دوست می دارد، چون از آن نفعی و لذتی می برد، اما گاهی چون آن شی ء و آن شخص دارای یک کمالی است ولو به انسان هم نرسد، به او علاقه مند می شود.

این سه نوع محبتی که گفتیم: یکی نفع و لذت حیثیت تقییدیه، دیگری حیثیت تعلیلیه باشد و سوم آن که نفع شخصی و حتی حیثیت تعلیلیه هم نباشد.

قسم اول محبت عرضی است. قسمت دوم اندکی بالاتر است، عالی ترین محبت آن که به ذاتی تعلق بگیرد که کمال دارد چون کمال دارد آیا از آن کمال چیزی به من می رسدیا نمی رسد لااقل آگاهانه به این توجه نداشته باشد دوستش دارد چون کامل است.

علت ذکر نعمت های خدا در قرآن

علت این که خدای متعال در قرآن کریم نعمت هایش رامکرر ذکر می کند و به یاد مردم می آورد، همین است که می داند فطرت انسان طوری است که وقتی بداند کسی نعمت هایی به او داده او را دوست می دارد، و وقتی او را دوست داشت میل به سوی اش پیدا می کند و این میل موجب حرکت به سوی او و سرانجام موجب کمال او می شود، و هدف از خلقت او همین کمال اختیاری است. ذکر نعمت های خدا درقرآن کریم خود منتی است بر انسان ها چون خدا می خواهد انسان ها به کمال برسند راه را برایشان باز می کند، پس اگر دادن نعمت و خیر موجب محبت می شود این عامل به اقوی وجهی در خدای متعال وجود دارد.

کیست که مثل خدا چنین جهت دوست داشتن در او وجود داشته باشد، پس ما باید خدارا از همه بیش تر دوست بداریم، حال اگر کسی اهل توحید باشد و بفهمد که دیگران هرچه دارند از اوست، دیگر محبت اصلی فقط به او تعلق می گیرد. اما آن هایی که هنوز به این حد از معرفت نرسیدند و معرفتشان توام با شرک است و دیگران را هم مالک و صاحب کمال مستقلی می دانند، اقلا طوری باشد که خدا را بیشتر از آن ها دوست بدارد، اگر دیگران هم چیز دوست داشتنی از خودشان که ندارند اما قابل مقایسه باخدا نیست. این جهت اول وقتی نباشد از حیثیت تقییدیه بگذاریم بشود عامل علت برای پیدایش معلول.

خوب وقتی دانستیم که این عامل محبت در خدا وجود دارد، اگر همت بیش تری داشته باشیم دیگر تنها به آن که به ما نعمت می دهد چشم نمی دوزیم، اگر نعمت هم نمی دادآن علت که محبت باقی بماند (گفتیم گاهی کسی به انسان احسانی کرده، بعد هم دیگرنمی تواند این احسان را ادامه بدهد، ولی محبت آدم به او باقی می ماند) پس همین نعمت هایی که خدا به ما داده ولو این که از ما بگیرد باید علت بشود که ما الی الابد او را دوست بداریم، و حال آن که هیچ وقت صفت منعمیت از او گرفته نمی شود وهیچ وقت از فیض وجود او کاسته نمی شود: «و لاتزیده کثره العطاء الا جودا وکرما». اما اگر همت ما بلندتر شد و معرفت ما بیشتر شد و فهمیدیم که هرچه کمال دارد دوست داشتنی است، آیا هیچ موجودی هست که کمالش به اندازه کمال خدا برسد؟

هر جا هر کمالی هست از او است و عالی ترین مرتبه اش مرتبه بی نهایتش در او موجوداست، پس چرا او را دوست نداریم.

پس انواع محبتی که ما در خودمان سراغ داریم اسبابش به نحو اکمل در خدای متعال موجود است، پس او را باید بیش از همه دوست داشت اگر معرفتمان برسد به آن جایی که دیگران هم هر چه دارند از اوست و هیچ موجودی استقلالا از خودش چیزی ندارد وجهت مطلوب و کمال و جمالی از خودش ندارد آن وقت به این نتیجه می رسیم که جز خدادوست داشتنی نیست.

اما این معرفت برای همه و به آسانی میسر نمی شود، ما هم لقمه ای که از دهمانمان بزرگ تر هست نگیریم بلکه در حدی حرف بزنیم که مقداری در عملمان بتواند موثرباشد و بگویم: باید انسان این چنین هستی را ببیند که همه چیز جلوه ها و کمال های الهی است، ما وقتی نمی بینیم زمینه اش در ما نیست، این بلند پروازی ها چه فایده دارد، اقلا به اندازه دهان خود لقمه برداریم، بیاییم فکر کنیم با این که همه اسباب محبت در خدا موجود است چرا ما این محبت را نداریم یا ضعیف است، اگرانسان کسی را دوست داشته باشد چگونه است؟ آیا واقعا محبت ما نسبت به خدای متعال همین طور است، به اندازه یکی از محبت های ظاهری که بین دو تا انسان برقرار می شود هست؟

«والذین آمنوا اشد حبا لله ».

آیا اگر روزی بر ما بگذرد وتوجه به اشیای دیگر ما را از خدا غافل کند احساس می کنیم که یک گمشده و کمبودی داریم یا وقتی با رفقا هستیم می گوییم، می خندیم، انس می گیریم، شب ها هم با کمال راحت می خوابیم، احساس کمبودی نمی کنیم! لازمه محبت همین است یا این که انسان درهیچ حالی از محبوب خودش غافل نشود! پس چرا این محبت در ما این قدر ضعیف است.

علتش همان طور که می دانید و بارها گفته و بحث شده، توجه به دنیا و محبت به دنیا است، یعنی محبت ضد محبت خدا، این باعث می شود که انسان محبت خدا در دلش ضعیف و حرکتش کند شود، بلکه گاهی هم حرکت و مسیرش تغییر کند و به جای عبادت خدا، عبادت شیطان را بپرستد. پس به این نتیجه می رسیم که برای تقویت محبتخدااز یک طرف باید توجه به عوامل محبت پیدا کنیم که آن چه برای همه ما میسر هست فکر کردن درباره نعمت های بی کران بی دریغ خدای متعال است، همان که خود خدا هم به حضرت موسی بن عمران(ع) یاد داد، هرچه بیش تر بتوانیم در این جهت فکر کنیم ودرست ارزیابی کنیم آن اندازه ای که می توانیم، خودش فرموده: «و ان تعدوانعمه الله لاتحصوها» هیچ وقت ما نخواهیم توانست نعمت های خدا را شماره و احصاکنیم و هیچ گاه نخواهیم توانست به عمق ارزشش پی ببریم، هیچ وقت نه عرضا به اواحاطه پیدا می کنیم نه هیچ گاه طولا به عظمت نعمت های او می رسیم. ولی به اندازه ای که می توانیم و هر قدر که میسر است، در موقعی که راه می رویم، نشسته ایم یا تنهاهستیم، خلوتی هست و می خواهیم با دوستان حرفی بزنیم، چه عیب دارد در این باره حرف بزنیم که نعمت های خدا چقدر زیاد و چقدر شیرین است. به جای این حرف های بی فایده ای که همه بالاخره کم و بیش در زندگی داریم، خلوتی که پیدا می شود، فرصتی پیدا می کنیم در این باره فکر کنیم و برای یکدیگر بازگو کنیم. خود ذکر این نعمت ها و درک عظمت نعمت ها به طور طبیعی محبت انسان را نسبت به خدا زیاد می کند،به شرط این که این رابطه را حفظ کنیم، هر قدر ما بیش تر نعمت های خدا را درک کنیم، به او بیش تر محبت پیدا می کنیم. متاسفانه جهل و غفلت ما در بسیاری ازموارد باعث این می شود که نعمت ها را از او ندانیم، این جاست که علم به ما برای پیشرفت کمک می کند. فایده علم و معرفت در این گونه موارد است، علمی که به مابشناساند که هر نعمتی که هست از اوست، این علم ارزش دارد، و موجب ترقی و تعالی ما می شود. کسی که تلاش می کند و زحمت می کشد تا پولی به دست آورد، خیال می کندهمان تلاش او موجب پیدایش آن روزی شده، دیگر این را فراموش می کند که این روزی از آن خدا است. کسی که با علم و فن و هنری کاری را انجام می دهد، خیال می کندمحصول کارش، از راه همان علوم و فنون است: «انما اوتیته علی علم عندی » همان حرفی که قارون گفت: این نعمت ها را با علم خودم به دست آوردم و مال خودم هست به خدا چه! آن علمی که به ما شناساند که این نعمت ها از او است. به کسانی که این گونه طرز تفکر را دارند باید گفت: آیا چشم و گوش و دست و پا و دیگر اعضای بدن ات را هم خودت ساختی؟ اگر یکی از این ها عیب کند، چقدر حاضری از ثروت هایت رابدهی تا چشمت دوباره سالم بشود. اگر تمام نعمت های قارون محفوظ می ماند، اما کورمی شد، برایش ارزشی نداشت، یا حاضر بود همه یا لااقل نصف ثروت هایش را بدهد تاچشمش را به دست بیاورد، خوب نصفش را می داد تا چشمش را به دست بیاورد، بعد اگرقلبش یا مغزش عیب می کرد، آیا آن نصف دیگرش را حاضر نبود بدهد؟ چرا.

پس همه ما چیزی داریم که بیش از ثروت قارون می ارزد، یعنی همین چشم و گوش سالم و مغز و کبد و قلب سالمی که خدا به ما داده است.

خدایی که این ها را به ما داده، دوست داشتنی نیست، و خدایی که هنگام گرفتاری به فریاد ما می رسد: «والذی هو یطعمنی و یسقین و اذا مرضت فهو یشفین » و غیراز این نعمت هایی را که ما می دانیم، می شناسیم، بلاهایی که خدا از ما دفع می کندکه در دعاها و مناجات های ائمه و اهل بیت(س) روی این نکته تاکید شده که غیر ازنعمت هایی که به ما دادید آن بلاهایی که از ما دفع کردید خیلی بیش تر از این هابوده، برای این که نعمتی دست ما بیاید و بماند، ده ها آفت باید از آن رفع بشود،برای این که سلامتی بماند هزارها مرض باید جلویش گرفته شود تا سلامتی محفوظبماند، آن بلاهایی که تو دفع می کنی تا این نعمت ها برای ما باقی بماند، خیلی بیش تر از خود نعمت ها است و دفع هر آفتی خودش یک نعمت دیگری است.

بنابراین یکی از ساده ترین و راحت ترین راه برای این که انسان به خدا محبت پیداکند این است که مجسم کند که خدمتی که کسی در هنگام سختی و گرفتاری برایش انجام داده چقدر، تاکنون محبت آن شخص کمک کننده در دلش مانده است، بعد مقایسه کنیداین نعمت را با آن چه از نعمت های خدا می شناسید. آن چه که نمی شناسیم هیچ! تااندازه ای که عقلمان می رسد، ببینیم چند برابر است؟

صد برابر، هزار برابر، یک میلیون برابر، همین فکر کردن درباره این ها و توجه کردن به عظمت نعمت های خدا، خواه ناخواه گرایش قلب را به سوی خدا زیاد می کند،هر قدر این توجه بیش تر باشد، یاد خدا و فکر درباره او بیش تر باشد محبت ما به خدا بیش تر و گرایش قلب ما به سوی او بیش تر می شود، و از شیطان بریده می شویم; یعنی از آن چه ضد خداست منصرف و به طرف خدا منعطف می شویم.

نظرات بینندگان
این خبر فاقد نظر می باشد
نظر شما
نام :
ایمیل : 
*نظرات :
متن تصویر:
 

خروج




ورود
نام کاربری :   
کلمه عبور :   
 
متن تصویر:
[عضویت]
نظرسنجی
نظر شما در مورد وب سایت چیست؟

عالی
خوب
متوسط
ضعیف
بد

اوقات شرعی
آمار بازدید
 بازدید این صفحه : 347769
 بازدید امروز : 755
 کل بازدید : 5679044
 بازدیدکنندگان آنلاين : 2
 زمان بازدید : 0/1719

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت  الله  است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

((طراحی قالب سایت : تیم طراحی سبلان نیوز ))