|||||| |
مشى الهى اگر فهميده و خردمند باشى، بايد به هر جا كه مىخواهى بروى، رفتنت با قصد صحيح و نيت پاك و راست صورت بگيرد. منابع مقاله: کتاب : عرفان اسلامى جلد نهم نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان
إنْ كُنْتَ عارِفاً عاقِلًا فَقَدِّمِ الْعَزيمَةَ الصَّحيحَةَ وَالنِّيَّةَ الصّادِقَةَ فى حينِ قَصْدِكَ الى أىِّ مَكانٍ أرَدْتَ امام صادق عليه السلام در ابتداى اين روايت كه در باب راه رفتن به سوى مقصدى و يا به قول بعضى از آگاهان درباره مسافرت است، چه سفر طولانى و چه كوتاه، مىفرمايد: اگر فهميده و خردمند باشى، بايد به هر جا كه مىخواهى بروى، رفتنت با قصد صحيح و نيت پاك و راست صورت بگيرد. يعنى قبل از رفتن، انديشه كنى و فكر نمايى و به نيت و قصدت توجه كنى كه به كجا مىروى و براى چه و به خاطر كه مىروى، آيا رفتنت مورد رضاى خداست، يا در جهت غضب رب، آيا براى خير است يا محض شر، براى صلاح و اصلاح است يا براى فساد و افساد، براى اعلاى حق و كوبيدن باطل است يا براى منحرف كردن حق و يارى به باطل؟ بايد توجه داشته باشى كه بسيارى از اهل ايمان با قصد خلاف از خانه بيرون رفتند و كافر برگشتند و بسيارى محض شرّ بيرون رفتند و دنيا و آخرت خود را باختند، تو مواظب باش كه از آنان نباشى، سعى كن از آن طايفه باشى كه هيچ قدمى را بدون رضاى خدا برنداشتند و گامى جز به رضاى الهى بر زمين ننهادند، قدم در راه ايمان استوار كردند و جز به سوى حضرت دوست سير نكردند، نيّتشان خير و عزيمتشان صحيح و قلبشان مملّو از عشق حضرت حق بود، جز خير نخواستند و جز خير ندانستند و جز به راه خير نرفتند. اگر مشى انسان بر اساس قرآن مجيد مشى هون باشد و از مشى مرحى بپرهيزد، در مشى خود رضاى خالق را به دست آورده و به مخلوق حق خير رسانده است. قرآن مجيد وقتى صفات برجسته عباد خدا را بيان مىكند به مشى الهى آنان توجه داده و مىفرمايد: [وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً] «1». و بندگان رحمان كسانىاند كه روى زمين با آرامش و فروتنى راه مىروند، و هنگامى كه نادانان آنان را طرف خطاب قرار مىدهند [در پاسخشان] سخنانى مسالمتآميز مىگويند. در اين آيه شريفه به دو خصوصيت از خصوصيات مردم مؤمن اشاره مىكند: اوّل اين كه مردم مؤمن كسانى هستند كه روى زمين با «هون» راه مىروند. «هون» به طورى كه راغب در «مفردات» گفته به معناى تذّلل و تواضع است و بنابر اين به نظر مىرسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيز كنايه از زندگى نمودنشان بين مردم و معاشرتشان با آنان باشد. پس مردم مؤمن هم نسبت به حق تذلل و تواضع دارند و هم نسبت به خلق، چون تواضع آنان مصنوعى نيست، واقعاً در سويداى دل افتادگى و تواضع دارند و چون چنينند، لاجرم نه نسبت به خدا استكبار مىورزند و نه در زندگى مىخواهند بر ديگران استعلا داشته باشند و بدون حق ديگران را از خود پايينتر بدانند و هرگز براى به دست آوردن عزّت موهومى كه در دشمنان خدا مىبينند در برابر آنان خضوع و اظهار ذلّت نمىكنند، البته اين معنا در صورتى است كه كلمه «هون» به معناى تذلل باشد. و اما اگر «هون» را به معناى نرمخويى و مدارا بدانيم معناى آيه اين مىشود كه: مؤمنان در راه رفتنشان تكبّر و تبختر ندارند. عده زيادى از مفسّران معناى دوم را انتخاب كرده و اين صفت را در مردم مؤمن مقابل صفت تكبّر و تبختر در مردم از خدا بىخبر گرفتهاند. چنانچه در سوره لقمان راه رفتن به تواضع را، به بندگان خود امر فرموده و مىگويد: [وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ] «2». متكبرانه روى از مردم برمگردان، و در زمين با ناز و غرور راه مرو، همانا خدا هيچ خودپسند فخرفروش را دوست ندارد. و نيز در زمين هم چون آنان كه بسيار خوشحالند راه مرو كه خدا دوست نمىدارد كسانى را كه دستخوش خيلاء و كبرند و اگر كبر را خيلاء خواندهاند، بدين سبب است كه آدم متكبّر خود را بزرگ خيال مىكند و چون فضيلت براى خود قائل است زياد فخر مىفروشند. در هر صورت اگر مشى انسان چه به معناى راه رفتن چه به معناى مسافرت چه به معناى زندگى كردن با مردم، بر اساس جلب رضاى حق و خدمت به خلق و انجام دستورهاى حضرت پروردگار انجام گيرد مشيى عارفانه و عاقلانه خواهد بود. و در اين مشى چون براى خشنودى دوست است جز اراده صحيح و نيت صادق بكار گرفته نخواهد شد. امام عاشقان اميرمؤمنان عليه السلام در خطبه متقيان از جمله اوصافى كه براى آن پاك مردان بيان مىكند اين است كه: مَشْيُهُمُ التَّواضُعُ «3». مشى متقيان مشى با تواضع است. عالم بصير مرحوم الهى قمشهاى در توضيح اين جمله مىگويد:
[وَانْه النَّفْسَ عَنِ التَّخَطّى الى مَحْذُورٍ، وَكُنْ مُتَفَكِّراً فى مَشْيِكَ وَمُعْتَبِراً بِعَجائِبِ صُنْعِ اللّهِ أيْنَما بَلَغْتَ، وَلا تَكُنْ مُسْتَهْزِءاً وَلا مُتَجَبِّراً فى مَشْيِكَ، وَغُضَّ بَصَرَكَ عَمّا لا يَليقُ بِالدّينِ، وَاذْكُرِ اللّهَ كَثيراً]
برنامه الهى در شيوه مشى در برنامه مشى، نفس خويش را از بيرون شدن از حدود الهى و افتادن در حرام خداوندى باز دار و به وقت مشى در انديشه و تفكّر باش كه كجا مىروى و براى چه و به خاطر كه مىروى؟ به هر جا رسيدى در عجايب صنع حضرت دوست با ديده عبرت و درس گرفتن نظر كن، كسى از بندگان خدا را به مسخره مگير و با تكبر راه مرو و از آنچه مناسب با دين تو نيست چشم بپوش و زياد به ياد خدا باش كه ياد حق داروى دردها و غفلت از جناب او مورث هلاكت و شقاوت است.
تفكر در عجايب صنع در مجلدات گذشته آنچه در جهت توضيح نفس و تفكّر و عبرت و ذكر كثير، لازم بود به رشته تحرير رفت، براى توجه به تفصيل هر يك از اين عناوين به ابواب مربوطه مراجعه كنيد. در اينجا به طور مختصر به بعضى از عجايب صنع حضرت حق اشاره مىرود، باشد كه از اين طريق راهى به حضرت دوست پيدا كنيم.
آب، ماده حيات مادهاى كه به آسانى و سهولت در تمام موجودات دريايى، زمينى و هوايى وجود دارد و اگر نبود اثرى از حيات وجود نداشت. هنگامى كه ستارهشناسى، تلسكوپ خود را به طرف يكى از سيارات مجاور مىگيرد، هدفش اين است كه بداند، آيا آب و اكسيژن در آنجا وجود دارد يا نه؟ كنجكاوى وى كاملًا طبيعى است؛ زيرا اگر اين دو ماده به هر مقدار در آن نقاط وجود داشته باشد زندگى در آنجا تا حدودى شبيه به زندگى روى كره خاكى خواهد بود. اين آب بود كه به اراده حضرت حقّ به زمين ما هستى بخشيد و آن را به وضع كنونيش درآورد و حيات را موجوديت داد! مهمتر از همه اين كه آب شگفتانگيزترين ماده است كه روى زمين وجود دارد، از اينرو هر چه بيشتر درباره آن بدانيم، بيشتر بر تعجب ما افزوده خواهد شد. عده كمى درباره خواص قابل توجه آب دست به تفكر و تعمق زدهاند و اين تعجبآور نيست؛ زيرا آب در همه جا به چشم مىخورد، آب پديده معمولىسياره ماست، سه چهارم سطح زمين را آب فرا گرفته است، حدود يك پنجم زمين با آب جامد «يخ و برف» پوشيده شده و نيمى از آن نيز در بخار و قطرات كوچك آب فرو رفته است. جايى كه ابرى ديده نمىشود، بخار آب هميشه در هوا وجود دارد. آب در روى زمين پديده عمومى است، به طورى كه حدود هفتاد و يك درصد بدن انسان را تشكيل مىدهد و پديدههاى عادى هرگز باعث شگفتى نمىشود، در حالى كه لازم است همه ما اشيا و عناصر را به عنوان امر غير عادى ملاحظه كنيم و به هر چيز به چشم فكر و دقّت و عبرت بنگريم، تا خالق هستى را بيشتر بشناسيم و علّت و فلسفه نعمت را در زندگى بهتر درك كنيم، تا در مقام شكر آن برآييم. خصوصيات پيش پا افتاده آب شگفتآور است، هيچ مادّهاى در روى زمين به فراوانى آب نيست و هيچ مادّهاى در آن واحد به حالت جامد، مايع و گاز در نمىآيد. آب، وضع اقليمى زمين را تنظيم مىكند، اگر به خاطر آب نبود سياره ما مدتها قبل بايد سرد شده و زندگى در آن ناپديد شده باشد. ظرفيت حرارتى آب بسيار زياد است، زمانى كه گرم مىشود تا حد زيادى گرما را جذب مىكند و هنگامى كه سرد مىشود گرما را پس مىدهد. اقيانوس، درياها، تمام آبهاى روى زمين و هم چنين بخار جو مانند مخازن حرارتى عمل مىكنند، در هواى گرم، گرما را جذب كرده و هنگامى كه هوا سرد مىشود گرما را از دست مىدهند و بدين ترتيب هوا و فضاى محيط را گرم مىكنند. پوششى كه سياره ما را در خود محفوظ نگاه مىدارد از ورود سرماى زياد به زمين جلوگيرى مىكند. در اين پوشش قطرات بخار آب همانند لايهاى از پشم عمل مىكنند، در بيابانها جايى كه بخار آب كمياب است، اين پوشش پر از منفذ مىباشد، در صورتى كه اين حفاظ وجود نمىداشت، زمين در روز شديداً توسط خورشيد گرم مىشد و در شب نيز كاملًا سرد مىگشت، به همين دليل تغيير درجه حرارت در بيابان قابل ملاحظه مىباشد، به هر حال اگر به خاطر يكى ديگر از خواص قابل ملاحظه آب نبود، سرانجام زمين منجمد مىشد. مىدانيم كه تمام مواد در اثر سرما منقبض مىشوند ولى آب منبسط مىگردد، اگر آب منقبض مىشد، يخ از آب سنگينتر شده در آب فرو مىرفت، تدريجاً تمام آبها تبديل به يخ شده زمين با پوشش بسيار نازكى از گازها كه فاقد بخارآب بود باقى مىماند. يكى ديگر از خواص برجسته آب، گرماى نهانى ذوب و تبخير مىباشد كه بسيار بالاست، به همين دليل ما مىتوانيم در آب و هواى گرم زندگى كنيم، تنها از طريق تبخير آب، يعنى از دست دادن گرماى زياد، حيوانات و انسان مىتوانند گرماى بدنشان را چند درجه از گرماى محيط پايينتر نگهدارند. آب در زندگى ما نقش مهمى را ايفا مىكند؛ زيرا بدون آن زندگى غير ممكن است «5». آرى، آب از عجايب خلقت و نقشش در زندگى و حيات فوقالعاده مهمّ و براى اهل نظر و سالكان راه حقيقت آيه و نشانهاى از وجود حضرت حقّ است، عاشقان حضرت يار در مشى خود اشيا و عناصر را عادى نظر نمىكنند، بلكه نظر آنان نظر عبرت و پند و ديد آنان، ديد حقيقت بين و خدا بين است.
قلب، علّت تداوم حيات در هيجدهمين روز بعد از حاملگى، جنين انسان چيزى جز بستهاى از سلولهاى كوچك به اندازه نخود نمىباشد، در همين موقع است كه قلب حركات منظم خود را آغاز مىكند و تا زمان مرگ ادامه مىدهد. قلب، تنها عضوى از بدن است كه هرگز از بار وظيفه شانه خالى نمىكند و حتى در تنبلترين انسانها نيز دائماً در حال تپش مىباشد، قلب جنين سه هفتهاى در هر ثانيه يك بار مىزند، بعد از تولد، نبض نوزاد شدّت يافته هر دقيقه تا صد و چهل بار به تپش درمىآيد، خوشبختانه در اثر رشد تدريجى از اين شدت كاسته مىشود. نبض انسان بالغ به هنگام استراحت هر دقيقه هفتاد و شش بار مىتپد و در زمان كار و فعاليت صد و پنجاه در صد افزايش مىيابد. اين بدان معناست كه در طول صد سال عمر قلب انسان، حدود پنج هزار ميليون بار به حركت درمىآيد، چنين رقمى ما را به تعجب وامىدارد كه چگونه قلب هيچگاه خسته نمىشود و تا زمانى كه سالم است از عهده وظايف خود برآمده و حتى يك لحظه هم دست از كار نمىكشد. سوخت و ساز بدن انسان در مقايسه با جانوران خونگرم از تكامل كمترى برخوردار است، نكته اينجاست كه مقدار سوخت و ساز با اندازه بدن نسبت معكوس دارد، به همين دليل موجودات كوچكتر بايد به ازاى هر گرم از وزن خود گرمايى بيشتر از انواع بزرگتر توليد كنند. سوخت و ساز آنها شديدتر و در نتيجه، قلبشان نيز بايد به شدّت بيشترى بتپد، در حقيقت هر چه حيوان كوچكتر باشد قلبش با سرعت بيشترى كار مىكند. براى مثال، قلب نهنگ به وزن 150 تن 7 بار، قلب فيل به وزن 3 تن 46 بار قلب گربه به وزن 3/ 1 كيلوگرم 240 بار در دقيقه مىزند، در حالى كه قلب نوعى موش به وزن 8 گرم 1200 بار در دقيقه مىزند. چگونه قلب مىتواند با چنين سرعتى كار كند؟! پاسخ اين پرسش را بايد در اراده و قدرت و علم و حكمت حضرت حق يافت. قلب به وسيله رگها و مويرگها مواد لازم را به تمام اندام بدن مىرسانند و از اين طريق به تداوم حيات كمك مىكند. وظيفه اساسى رگهاى خونى، انتقال كليه مواد لازم به تمام قسمتهاى بدن مىباشد، بعضى از مواد به خودى خود در خون جريان مىيابند ولى ساير مواد از جمله گازها سوار بر گلبولهاى قرمز خون به حركت درمىآيند. هر ميلىمتر مكعب خون شامل 5- 5/ 4 ميليون انتقال دهنده مىباشد كه روى هم رفته بالغ بر 000، 000، 000، 35000 مىشود، يعنى برابر با بزرگترين قافلهاى كه در جهان وجود دارد. اندازه هر گلبول قرمز 8 ميكرون است، ولى اگر آنها را مانند شترهاى كاروان قطار كنيم هفت مرتبه خط استوا را دور مىزنند، با گلبولهاى قرمز بالن بزرگترين موجود روى زمين مىتوان چندين قافله تشكيل داده به طورى كه طول هر يك از آنها معادل فاصله زمين تا خورشيد باشد! «6»! مسئله قلب و عظمت كار آن را در بدن موجودات زنده در كتب مربوطه مطالعه كنيد كه به خاطر نقش مهم اين عضو كتابها نوشته شده، آرى، قلب كه تداوم بخش حيات به اذن حضرت حق است از عجايب صنع آفريدگار هستى است و هر روندهاى در راه مشى خود به هر موجود زندهاى كه مىرسد بايد با ديدن بدن او قلبش را در نظر گرفته و در آن آيينه صاف جمال حضرت يار را تماشا كند.
حقايقى از موجودات زنده تحليلگرهاى صوتى و نورى اساساً با يكديگر متفاوتند، تعداد بسيار ناچيزى از حيوانات از خود نورى مىافشانند، ولى اكثر آنهايى كه قدرت شنوايى دارند، وسايل مخصوصى همراه آنهاست تا جهان را با اصوات خود پر كنند. نمىتوان به طور پيشرفت و تكامل ايستگاه صوتى را در حيوانات مفصلًا شرح داد، فقط مىتوان فرض كرد كه تحليلگر صوتى ابتدا بدين خاطر پديدار شد كه شنيدن اصوات توليد شده توسط دشمن يا شكار ضرورى به حساب مىآمد. حيوانات پس از دريافت گوش از جانب حضرت حق، دريافتند كه در صورت گوش دادن به خويشاوندان خود، مىتوانند از اخبار بسيار مهمى اطلاع حاصل نمايند، اين اصوات نه تنها به حيوانات از وضع گله يا خانواده آنها خبر مىداد، بلكه آنها را از آنچه كه در اطرافشان مىگذشت با خبر مىساخت.
صوت حيوانات حيوانات به منظور ارتباط با يكديگر استعداد توليد صدا را كسب نمودند. بهترين وسايل صوتى متعلق به پرندگان و پستانداران مىباشد، اندامهاى صوتى آنها براى توليد دامنه وسيعى از اصوات، حركت هوا را بكار مىگيرد. همه انواع حيوانات از اين نعمت برخوردار نيستند، بعضى از آنها گنگ آفريده شدهاند، از اينرو اينان براى اداى دين خود به اين درياى پر سر و صدا و براى تنوع بخشيدن به اين موسيقى مىبايست عواطف خود را با توسل به وسايل كمكى بيان كنند. صداى نمونه جغد هادسن صدايى است كه از به هم خوردن منقارش توليد مىشود. پرندگانى كه با منقار خود صدا در مىآورند، آنقدر با مهارتند كه مىتوانند يك قطعه موسيقى كامل را اجرا نمايند. صوت لكلك شباهت زيادى به قاشك دارد، اين حيوان با تغيير وزن و شدت صوت مىتواند آواز شبانه عاشقان اسپانيايى را اجرا كند. داركوب، اين موجود پاك باخته تصور مىكند كه منقار وى به تنهايى براى بيان احساساتش كافى نيست، اين حيوان بانوى خود را با اجراى قطعات موسيقى بر روى تنه درختان خشك سرگرم مىكند. كبك نر با بالهاى خود ضربههايى به روى طبل وارد مىسازد كه تعداد اين ضربهها در هر دقيقه به چهل مىرسد. حشرات اندام صوتى ندارند و معمولًا براى توليد صدا به اصطكاك متوسل مىشوند، براى مثال ملخ با ماليدن ساق پا به بالهاى سخت خود و يا ماليدن قسمتهايى از بالهايش با يكديگر صوت توليد مىكند. جيرجيرك صد و پنجاه منشور سه گوش در قسمتهايى از بال خود همراه با چهار پوسته كه با نوسانات خود صوت را افزايش مىدهند در اختيار دارد. به همين خاطر است كه گوش حشرات در سر قرار ندارد، گوش جيرجيرك روى زانو و آذان ملخ در انتهاى ساق پاى اين موجود قرار دارد. ماهيان با اصطكاك بالههاى پهلويى خود صوت توليد مىكنند، ماهى قنات با ساييدن يا به هم فشردن دندانهاى حلقى خود صوت ايجاد مىنمايد. شاه ماهى دستگاه صوتى عجيبى دارد كه مخصوصاً در ماهيان نغمهسرا و سرخ ماهيان دريايى پيشرفته است، اين ماهيان با كيسههاى شناى خود از طريق انقباض ماهيچههاى مخصوصى كه منجر به نوساناتى در ديواره كيسه مىگردد، صوت ايجاد مىنمايند. دانشمندان موفق به كشف علاماتى كه حيوانات براى مراوده رد و بدل مىكنند، نشدند، تنها بعد از دسترسى به تجهيزات مربوطه به ضبط، تكثير، توليد و تجزيه صوت حيوانات، دانشمندان به اين مسئله جالب و سحرانگيز پى بردند، علامات مقاصد گوناگونى را تأمين مىكنند، يكى از اين نوع علامات براى آمارگيرى از حضور و غياب افراد جمع، نوع ديگر مخصوص اخطار، يكى ديگر براى مطلع ساختن ديگران از يافتن غذا و نوع چهارم فرياد عاشقانه براى دلجويى از معشوق مىباشد!! چهچهه سرخوش و مستانه بيشتر پرندگان، دسترسى به آشيانه را اعلام مىكند.
عاطفه جانوران حيوانات نه تنها به انواع خود انس مىورزند و محبت مىكنند، بلكه به انسان و حيواناتى كه دشمن آنها به شمار مىروند محبت مىكنند. همه افراد كم و بيش از وفاى سگ و علاقه اسب و اطاعت گوسفند و انس گربه و علاقه كبوتر به انسان مطالبى شنيده و يا خود ديدهاند، ولى اين تنها انسان نيست كه حيوانات را رام خويش مىكند، بلكه شير به بره كه طعمه اوست محبت مىورزد و سگ با روباه يا گرگ در يك جا با مسالمت زندگى مىكنند و موش با گربه هم كاسه مىشود و... طرز رفتار و حركات درندگان دلالت دارد كه اين جانوران ذاتاً درنده و خونخوار نيستند، بلكه تا سر حد احتياج براى نجات خود از مرگ شكار مىكنند. مثلًا شير كه سلطان حيوانات نام گرفته، جانورى است كه به هنگام سيرى به هيچ حيوانى ضرر نمىرساند، به همين دليل حيواناتى كه از قبيل گوراسب، آهو و گورخر كه شير از گوشت آنها تغذيه مىكند داراى حسّ مخصوصى هستند و بر اثر غريزه يا عادت مىفهمند كه شير گرسنه است يا نه، اگر گرسنه باشد فرار مىكنند و الا در اطراف شير به چرا مشغول مىشوند. رام شدن شير كه از قوىترين حيوانات است به انسان، خود دليل ديگرى است كه اگر اين درنده و ساير درندگان مهربانى ببينند از گربه هم رامتر خواهند شد و اگر اين نوع حيوانات به شكار مىپردازند براى بقاى نسل سالم جانوران مىباشد و ادامه حيات حيوانات ضرورى است. همان طور كه انسان زباله و اشياى زايد را از محيط زندگى خود دور مىكند حتى اگر دو سه روز رفتگر براى تحويل گرفتن زباله مراجعه ننمايد، زبان به اعتراض مىگشايد، اگر جانوران نيز كه رفتگران دنيا هستند از بين بروند يا وظيفه خود را انجام ندهند، حيات از صفحه گيتى برداشته خواهد شد. مثلًا شيرى به گله گورخر حمله مىكند، مسلماً گورخران همگى فرار مىكنند، چون خداوند شير را طورى آفريده كه براى مدت طولانى نمىتواند به سرعت بدود، هميشه حيوانى را انتخاب مىكند كه شكار و دسترسى به آنان آسانتر باشد. پس در گله گورخر آن كه از همه ضعيفتر و ناتوانتر است و در عقب گله مىدود نصيب شير مىشود. با اين ترتيب حيوان بيمار يا لنگ و يا ضعيف و ناتوان از بين همنوعانش جمعآورى مىگردد و از انتشار بيمارى و همهگيرى جلوگيرى مىشود و نسل حيوان مورد حمله، سالم مىماند. بعد از شكار نيز موضوعات جالبى رخ مىدهد، مثلًا پسمانده شير خوراك كفتار و شغال و روباه و نظاير آنها مىشود، بعد لاشخورها و كركسها فرا مىرسند، آن گاه نوبت به حشرات مىرسد كه حسابى اسكلت حيوانات را پاك و صاف مىكنند، تنها استخوانها باقى مىماند كه كربنات كلسيم و فسفاتهاى آن نصيب زمين مىشود، بنابراين حتّى ذرهاى از حيواناتى كه قربانى گشتهاند به هدر نخواهد رفت! علفها در جايى كه خون آنها ريخته است بهتر رشد مىكنند، اين رفتگران، طبيعت زمين را از آلودگى پاك كرده، از شيوع بيمارىها بين انسان و حيوان جلوگيرى مىكنند و ازدياد بىرويه نسل را هم كنترل مىنمايند. خلاصه همان طور كه انسان با كشتن مرغ و خروس كه بر سفره رنگين خود مىنهد، خويش را بىعاطفه و فاقد محبت نمىداند و يا گاو و گوسفندى را كشته، خود و همنوعان و حتى حيواناتى كه در دسترس او هستند سير مىكند و عمل خويش را منصفانه و عاطفى مىشمرد و در حقيقت صحيح هم هست، اعمال جانورانى كه حيوانات يا حشرات را شكار مىكنند مانند اعمال انسان منطقى و درست مىباشد، پس حيوانات را نمىتوان فاقد عاطفه و محبت دانست، به خصوص كه در بعضى موارد اعمال عاطفى و مهرورزى عجيب آنها با عاطفهترين انسانها را به اعجاب وامىدارد. انس سگ به گربه، شير به بره و مهر گربه به موش و پذيرايى كلاغ از سگ مجروح و نظاير آنها از موضوعات تازه و نو نيست كه فقط بر اثر تربيت و تعليم جانورشناسان به وجود آمده باشد، بلكه اين خوى و عادت در خلقت جانوران وجود داشته و دارد و به همين جهت در اثر تربيت زودتر نمايان مىگردد. در ميان حيوانات كمك به هم نوع زياد رايج است، مثلًا گنجشكها جوجههاى گرسنه گنجشكان ديگر را كه به عللى پدر و مادر خود را از دست دادهاند غذا مىدهند و پرواز مىآموزند و كلاغها با يكديگر همكارى و معاضدت شديد دارند، لكلكها نيز چنيناند. پنگوئنها روى تخمهاى يكديگر خوابيده، آنها را شكوفانيده و از بچههاى بيگانه دقيقاً پرستارى كرده و به آنها شديداً عشق مىورزند. گوزن، آهو و ميمون به صورت دستهجمعى و قبيلهاى زندگى مىكنند، حتى حشرات با هم زندگى مشترك دارند، مانند پروانهها كه گاهى اجتماع آنها به قدرى زياد است كه مانند ابر متراكم در آسمان جلوهگرى مىكنند. همكارى و محبت به هم نوع در ميان جنبندگان موضوع روشن و غير قابل انكارى است، اما آنچه بيشتر جالب است محبتورزى به دشمن است. سگ ماده براى بچه شير مادر مهربانى است، از او به اندازه بچه خود پرستارى مىكند و به او شير مىدهد و نوازشش مىدهد و بچه شير هم پس از اين كه بزرگ شد به سگ ماده كه برايش مادرى كرده احترام مىگذارد و هرگز او را نمىآزارد. بين مرغ هوا و خرس جنگل تجانسى نيست ولى اين حيوانها با همديگر به بازى و تفريح مىپردازند و محبت خود را به همديگر ابراز مىكنند و به اين وسيله به ما مىفهمانند كه خداوند مهربان بين همه جانوران مهر و الفت نهاده و هر دارنده دل را صاحب دل كرده و تمام موجودات را به يكديگر پيوند داده است.
در هر صورت ذرهذره عالم از عجايب است و اين ما هستيم كه در برخورد به هر عنصرى از عناصر و شيئى از اشيا و موجودى از موجودات بايد به نظر عبرت نگريسته و از جابجاى عالم هستى و هر نوع حقيقت و واقعيت اين دار وجود، پندى گرفته و آن را آيينه روى او ببينيم، بحث و گفتگو در اين زمينه به گستردگى صفحه هستى است و آنجه در صفحات گذشته رقم خورد نمونهاى بسيار اندك از عجايب جهان ظاهر بود و آنچه از عجايب در پس پرده نهان است دريايى است كه هنوز اول و ابتداى آن را كسى درك نكرده، مگر آن كس كه به لطف خاص، چشم دلش را گشودند و وى را به حريم حرمت پذيرفته و بر سر سفره كرامتش نشاندند.
پی نوشت ها:
______________________________ (1)- فرقان (25): 63. (2)- لقمان (31): 18. (3)- نهج البلاغة: خطبه 193؛ بحار الأنوار: 64/ 315، باب 14، حديث 50. (4)- حافظ شيرازى. (5)- شگردهاى طبيعت، فصل اوّل. (6)- شگردهاى طبيعت: 145. (7)- مثنوى، عبدالرحمن جامى (هفت اورنگ). (8)- مثنوى، عطار نيشابورى (هيلاج نامه).
نظرات بینندگان محمد ابراهیم تدین رودی 1392/08/07 21:25 0 0 عالی بود نظر شما
خروج طراحی وب سایت آریایک توسط aryanic highportal aryanic
|
|
تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت الله است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است. ((طراحی قالب سایت : تیم طراحی سبلان نیوز )) |