|||||| |
گمش کرده بودم... تو هیاهوی دیوانه وار شهر، خدا رو گم کرده بودم! ![]() - هفته پیش: خونه تکونی قبل از ماه رمضون داشتیم، تموم خونه زندگیمون به هم ریخته بود؛ کلی دوندگی، کلی ریخت و پاش، کلی شستن و سابیدن، کلی بردن و آوردن، کلی گذاشتن و برداشتن، هیچی و هیچ جا، سرجای خودش نبود؛ درست مثل اعصاب من! 45 دقیقه¬ تمام گشتم تا تونستم چادر نمازم را پیدا کنم؛ آن هم درست وقتی داشت نمازم قضا می شد، اما...
- پریروز: بالاخره، خونه مون مرتب شده؛ همه چیز سرجاشه، درست و مرتب و تمیز... اما دل من هنوز آروم نگرفته! کلی با خودم کلنجار رفتم تا بفهمم به خاطر چیه؟! یعنی دلتنگ دوستمم که الآن سه ماه و خرده ای می شه ندیدمش، اون هم دوست عزیزی که به دیدن مداومش، به حرف زدن و درد و دل کردن و بحث کردن باهاش، عادت کرده بودم!؟ - دیروز: دلِ گرفته ام یک طرف، اضطراب و هیاهو و دوندگی های زندگی هم یک طرف! دو روزه تو این گرما و شلوغی با زبان روزه دارم می روم دنبال کارهام و دست از پا درازتر بر می گردم؛ خستگی و به نتیجه نرسیدن کارهام کلافه ام کرده، دیگه اعصابم خرد خرده! حتی نوشتن هم آرومم نمی کنه! حتی... - امروز: آروم آرومم! حتی، آروم تر از تموم روزهای خوش دوهفته ی گذشته! دیشب اول ماه رمضان بود و من با دل پرهیاهوم و با بغض سنگین شده توی گلوم، با کلی آداب و تشریفات، نشستم سرسجاده، قرآن رو که باز کردم، بغض سنگینم شکست... قامت که بستم، آرامش تمام وجود بی تابم رو گرفت! خدا مثل همیشه، بود، مهربون... صمیمی... نزدیک و حمایتگر... این، من بودم که شیرینی حرف زدنم باهاش رو فراموش کرده بودم...
حالا، تو این آرامش، تو این سکوت، تو این نزدیکی، تو این قشنگی، تو این.... فهمیدم که تمام این مدتِ دلتنگی، تمام این روزهای سردرگمی، تمام این لحظه های اضطراب و عجیب و غریبی که داشتم...
امتیازدهی ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() نظرات بینندگان کاربر مهمان ![]() 1394/09/04 13:52 0 ![]() ![]() 0 ![]() ![]() کاربر مهمان ![]() 1394/08/05 9:23 0 ![]() ![]() 0 ![]() ![]() نظر شما
خروج طراحی سایت آریانیک تهران توسط پورتال آریانیک aryanic
|
|
تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت الله است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است. ((طراحی قالب سایت : تیم طراحی سبلان نیوز )) |