چهاردهم: شوق
اراده بر اثر شدت يافتن به مرحله شوق مىرسد. گروهى از سالكان مريد صرفند; يعنى، حركتشان تند نيست تا اراده را به شوق بكشاند. اينها در حد اراده، متوقف و مريد دائمى صرف و سالك محض هستند; اما آنها كه سرعت مىگيرند و سيرشان بيشتر و ارادهشان تقويت مىشود شوق پيدا مىكنند و از اين رو گفته شده: شوق همان اراده موكد است. اين راهى است كه محقق طوسى و همفكرانش طى كردهاند.
وقتى اراده شديد شود شوق ظهور مىكند. شوق آن است كه انسان هم محبت مطلوب و مراد را بچشد و هم از هجرانش رنجببرد. از اين رو شوق با درد همراه است و مشتاق، هميشه درد فراق دارد، ولى اين درد فراق براى درك كمال مراد است; يعنى وقتى مراد و محبوب كمال باشد و مريد به او نرسد، اين نرسيدن و هجران، درد آور است. از اين رو در هر شوقى دردى نهفته است; اما اين درد، لذيد و تحمل پذير است و زمينه وصول را فراهم مىكند.
درد و رنجى كه بر اثر از دست دادن مطلوب و محبوب، پيدا مىشود سودى ندارد; زيرا انسان هنگامى كه گرفتار مصيبتى مىشود اگر صبر و شكيبايى را از كف بدهد، دو عذاب مىبيند: يكى عذاب از دست دادن آن محبوب و ديگرى عذاب جزع و بى صبرى، ولى انسان صابر تنها يك درد دارد و آن درد از دست دادن محبوب است و درد جزع او را گرفتار نمىكند.
جزع نسبتبه گذشته، سودى ندارد و بايد آن را با صبر برطرف كرد، ولى نسبتبه آينده، اين درد، محرك است. يك دردمند; براى نيل به مطلوب و طرد درد، بيشتر مىكوشد تا غير دردمند. كسى كه رنج هجران مطلوب را احساس مىكند مىكوشد براى رفع اين رنج، در راه، سرعت و بر ديگران سبقتبگيرد و زودتر به مقصد برسد و از اين رو يكى از منازل سير و سلوك شوق است كه بعد از اراده يا بر اثر شدت اراده پيدا مىشود، و ظهور مىكند.
در قرآن كريم واژه «شوق» نيامده است، ولى از بعضى از آيات با انضمام برخى مقدمات مطوى مىتوان آن را استنباط كرد; مثلا مىفرمايد:
«و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم» (1)