عکس|فیلم|صدا|كل مطالب|داستان|دل نوشته|دانلود
پنج شنبه ٠٩ فروردين ١٤٠٣
امام موسی کاظم(ع) وهارون الرشید

 

 

  امام موسی (ع) وهارون الرشید 

امام موسى بن جعفر عليهماالسلام هفتمين پيشواى شيعيان روز يكشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجرى در ابواء كه نام محلى بين مكّه و مدينه است ، از مادر متولّد گرديد. نام مقدّسش موسى و كنيه مشهورش ابو الحسن و ابو ابراهيم است . پدرش امام جعفر صادق عليه السلام ششمين امام ما است و مادر گرامى آن حضرت حميده است و او بانويى عالم و دانشمند بوده بطوريكه امام جعفر صادق عليه السلام تعليم و تربيت مذهبى بانوان مسلمان را به عهده باكفايت او سپرده است .
عمر شريف امام موسى كاظم عليه السلام در حدود 55 سال بوده است و آن حضرت در بيست و پنجم ماه رجب در سال 183 هجرى در بغداد به شهادت رسيده است .
شرايط اجتماعى در دوران زندگى امام موسى بن جعفر عليهماالسلام شرايطى سخت و دشوار بود بطوريكه امام عليه السلام حتّى در نشر معارف مذهبى و بيان احكام دينى ، آزادى لازم را نداشت . در دوره امام موسى بن جعفر عليهماالسلام اوضاع سياسى و اجتماعى تغيير فاحشى كرده بود و بنى العباس بطور كامل بر اوضاع مسلّط شده بودند، در صورتى كه در دوره امام محمّد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام شرايط اجتماعى طور ديگر بود و در نتيجه آنها از آزادى مطلوبى برخوردار بودند.
پس از امام صادق ، موسى بن جعفر عليهماالسلام به امامت رسيد و آن حضرت در اين هنگام بيست ساله بود. منصور كه امام صادق عليه السلام را مسموم كرده بود ديگر متعرّض امام موسى بن جعفر عليهماالسلام نشد. پس از منصور، مهدى عباسى بر سر كار آمد و به دنبال او هادى ، عهده دار مقام خلافت گرديد. اين دو، كم و بيش مراقب امام موسى بن جعفر عليهماالسلام بودند و حتى مى نويسند كه : مهدى عباسى چندى هم آن حضرت را محبوس ساخته است .
پس از هادى ، نوبت به هارون الرشيد رسيد او از نظر قدرت ، موقعيتى عظيم بدست آورد و پس از آنكه پايه هاى حكومت خود را تثبيت نمود به سراغ كسانى كه از ناحيه آنها احساس خطر مى نمود، رفت و آنان را يكى پس از ديگرى از بين برد. نوبت به امام موسى بن جعفر عليهماالسلام رسيد و هارون از موقعيّتى كه امام عليه السلام در دلهاى مردم داشت باخبر بود. اين محبوبيّت فوق العاده از يك طرف و سوابق درخشان خانوادگى امام عليه السلام از طرف ديگر، موجب شد كه هارون الرشيد جداً از امام عليه السلام وحشت داشته باشد و سرانجام هم ، اين هراس ، كار خود را كرد و هارون مدتى آن حضرت را زندانى ساخت و راستى چرا؟
چرا بايد امام هفتم ما قسمت بيشترى از عمر خود را در زندان سپرى كرده باشد؟ جواب اين سؤ ال ، گشاينده روزنه اى بسوى شناخت شخصيّت عظيم او است ، جواب را از زبان هارون الرشيد خليفه عباسى مى شنويم :
هارون ، پنجمين خليفه عباسى ، در آن هنگام كه خليفه بود، بر هشتصد ميليون جمعيّت حكم مى راند و بر چهل و چهار كشور فرمانروايى داشت و در حقيقت شعاع حكومتش به آخرين مرز سرزمينهاى بشرنشين آن روز مى رسيد. عصر هارون به اوج ترقّى و تكامل خود رسيد. و او در چنين عصرى هفتمين امام را محبوس كرده بود.
روزى امام عليه السلام به مجلس او ورود نمود و هارون در برابر امام سخت كرنش و تواضع كرد. آن حضرت را بر مسند خويش و در كنار خود جاى داد و تا آن حضرت در مجلس بود با كسى ديگر سخن نگفت و اين براى مأ مون كه مغزى جستجوگر داشت ، بس شگفت انگيز بود.
مأ مون شب هنگام به نزد پدر رفت و گفت : پدر! اين كه بود كه تو اين همه نسبت به او احترام و ادب كردى و او را بر مسند خويش و حتى بالاتر از خود جاى دادى ؟
ارون در برابر سئوال فرزند، به فكرى عميق فرو رفت و سرانجام سربرداشت و گفت : فرزندم ! هذا امام النّاس حجّة اللّه على خلقه .
او پيشواى مردم و حجّت خدا در بين مردم است .
و باز هم مأ مون كه پيشوايى جز پدر سراغ نداشت با حيرتى بيشتر گفت : پدر! مگر پيشوا و خليفه اى جز تو هست ؟
هارون گفت : اين شخص كه امروز او را ديدى ، از همه به مقام خلافت شايسته تر است ولى چه مى توان كرد؟ الملك عقيم او با تمام فضايلى كه دارد و با اعتقادى كه من در حق او دارم ، اگر روزى عليه من جنبشى كند، سر از تنش برگيرم .
و اين بود قضاوت هارون درباره امام عليه السلام و باز هم داستانى ديگر كه احتمالاً ممكن است شكلى ديگر از همان داستان باشد:
در آن سال ، پدرم هارون الرشيد، تصميم گرفت به مكّه رود و به انجام فرائض حجّ باشد. من و دو برادرم امين و معتصم نيز به همراه او بوديم . در مسير ما شهر مدينه قرار داشت ، مركب پدرم در ميان گروه استقبال كنندگان به شهر مدينه ورود كرد.
پس از آنكه پدرم در مقر فرماندارى شهر، آماده پذيرايى از بزرگان شهر شد به دربان خود دستور داد تا از ريشه خانوادگى ملاقات كنندگان مطّلع شود به كسى اجازه ورود ندهد، به اين جهت دربان قبل از اجازه ملاقات ، از حسب و نسب ملاقات كنندگان سئوال مى كرد و آنان نيز دودمان خود را تا آنجا كه به يكى از مهاجرين و يا انصار و يا قريش مى رسيد برمى شمردند و آنگاه دربان به آنها اجازه شرفيابى مى داد. آگاهى بر اين ريشه خانوادگى از آن جهت ضرورى بود كه هارون مى خواست تا عطايا و بخششهاى خود را متناسب با شأن خانوادگى افراد بنمايد.
مأمون مى گويد:
در يكى از همين روزها من در محضر پدرم بودم كه فضل بن ربيع وارد شد و رو كرد به پدرم و گفت: يا اميرالمؤمنين ! شخصى به قصد ديدار شما آمده و اظهار مى دارد كه موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن على بن ابيطالب است .
همينكه پدرم اين نام را شنيد خود را جمع كرد و پيدا بود كه اين نام اثرى عميق در او كرده است و آنگاه رو به ما كرد و گفت : مواظب خود و حركات خود باشيد و مؤدّب در جاى خود قرار گيريد.
بعد اجازه داد تا موسى بن جعفر عليهماالسلام وارد شود و دستور داد كه آن حضرت جز بر كرسى اختصاصى او نزول نفرمايد.
در اين هنگام پرده عقب رفت و از پس آن چهره پيرمردى كه در اثر شب زنده دارى و عبادت، مهتابى رنگ شده بود، نمايان گرديد. هاله اى از متانت و وقار، او را در خود فروپيچيده بود. اثر سجده بخوبى در پيشانى ماه گونش ‍ نمودار بود، عظمت و ابهتى فوق العاده داشت و اين مانع نبود كه از تواضعى سرشار نيز بهره مند باشد به همين جهت خواست تا در مكانى معمولى و عادى بنشيند، ولى پدرم فرياد زد: نه ! بخدا قسم! بايد بر بساط من و در كنار من بنشينى .
فرماندهان سپاه و بزرگان كشور كه در مجلس حضور داشتند نگذاردند كه امام عليه السلام در آنجا كه اراده كرده بود از مركب فرود آيد و بنشيند، همچنان او را همراهى كردند تا به مسند هارون رسيد. در آنجا از مركب خود فرود آمد و پدرم از او استقبال كرد و با ادبى آميخته با احترام سر جلو برد و پيشانى آن حضرت را بوسيد و آنگاه دستش را گرفت و او را در كنار خود جاى داد. تا زمانى كه آن حضرت در مجلس بود پدرم جز با او با كس ‍ ديگرى سخن نگفت و هر لحظه هم بر ادب و احترام خود مى افزود.
مأمون مى گويد:
من تا آن روز موسى بن جعفر عليهماالسلام را نديده بودم و آن حضرت را نمى شناختم و اصولاً با اين نام آشنا نبودم به اين جهت از اين برخورد به سختى دچار حيرت شدم و با خود مى انديشيدم كه: اين كيست كه پدرم اين چنين در برابر او ادب و احترام مى كند؟
موسى بن جعفر عليهماالسلام اراده مراجعت كرد و از مجلس برخاست ، پدرم باز هم پيشانى او را بوسيد و آنگاه رو كرد به من و دو برادرم و گفت : ركاب عموى خود را بگيريد تا سوار شود و تا منزلش از او مشايعت كنيد.
ما نيز بناچار به همراه موسى بن جعفر عليهماالسلام به راه افتاديم. در بين راه ، در لحظه اى كوتاه و دور از چشم ديگران ، موسى بن جعفر عليهماالسلام را ديدم كه بسوى من متوجّه شد و مثل اينكه سخنى محرمانه با من دارد، جلو رفتم ، موسى بن جعفر خيلى آهسته و آرام فرمود: بعد نوبت تو است و چون عهده دار اين امر شدى با فرزند من نيكويى كن.
بهت زده سخنش را شنيدم او از سلطنت آينده من خبر مى داد و اين پيشگويى مرا در حيرت بيشترى فرو برد و اشتياقم بر شناختن او بيشتر شد.
شب شد، به نزد پدر شتافتم، اطاق خلوت بود، از اين فرصت استفاده كرده ، گفتم : يااميرالمؤ منين! اين مرد كه بود كه تو نسبت به او اين همه احترام كردى ، او را بر خود مقدم داشتى و در مجلس از او پايينتر نشستى و به ما امر كردى ركابش را بگيريم و تا منزلش مشايعتش كنيم .
هارون اندكى به فكر فرو رفت و آنگاه سر بلند كرد و گفت: او امام مردم و حجّت خدا بر مردم بود، او جانشين رسول خدا در بين مردم است .
گفتم : يا اميرالمؤ منين ! اينها همه صفات تو است كه به او نسبت مى دهى .
گفت : نه ، پسرم ! من اين مقام را با قدرت و زور بدست آورده ام ، ولى امام و پيشواى حق و حقيقى مردم موسى بن جعفر عليهماالسلام است .
پسرك من ! بخدا قسم كه او به مقام جانشينى رسول خدا و خلافت بر مردم ، از من و از تمام مردم روى زمين سزاوارتر است ؛ ولى چه كنم كه : الملك عقيم .
حكومت اين چيزها را نمى شناسد و حتى تو كه پسرم هستى اگر در مساءله حكومت با من به مخالفت برخيزى ، سرت برگيرم و نابودت سازم .
اين صلاحيّت و شايستگى كه حتى هارون را در مقابل امام به تواضع و فروتنى وادار مى سازد، از كجاست ؟ و اين عظمت را در كدام ناحيه بايد جستجو كرد؟ ناحيه ها و راههاى زيادى هست و ما در اينجا از القاب شروع مى كنيم ، لقبهايى كه افكار عمومى جهان اسلام آن روز به هفتمين امام ما داده است و اين القاب زياد است كه دوتاى از آنها سخت چشمگير است : عالم و صالح .
گفتيم : عصر هارون ، عصر تمدّن و فرهنگ بوده است و دانشگاههاى مكّه ، مدينه ، بغداد، بصره ، غرناطه ، قاهره ، طرابلس ، الجزاير و ديگر دانشگاههايى كه در سراسر ممالك اسلامى به كار تعليم اشتغال داشتند، نشانى گويا از اين پيشرفت علمى است .
در اين محيط پرگسترش علمى ، افكار عمومى ، دانشمندان و رجال علم و ادب به امام ما لقب عالم داده است . و ابوحنيفه كه خود از رجال بزرگ علمى آن عصر بوده است مى گويد: امام موسى بن جعفر را در سنين كودكيش ملاقات كردم . سئوالهايى علمى از او كردم و او به همه آنها جواب داد و بس واضح بود كه او با اين قدر علمى از سرچشمه ولايت كسب فيض كرده است . من او را فقيهى پرقدرت و متكلّمى توانا يافتم و افكار عمومى مردم نيز او را به لقب صالح ملقب ساخته بود.
او مردى شايسته ، بافضيلت و پرهيزكار بود. اين فضيلت و علم ، عظمت و حرمتى پردرخشش به امام داده بود و همين درخشش بود كه به سختى هارون را رنج مى داد و فتنه انگيزان نيز گاهى به آتش رنج و عذاب او دامن مى زدند.
مى گفتند: هارون ! آيا ممكن است كه در يك كشور، دو خليفه حكومت كند و مردم به دو مقام ماليات بپردازند؟ او را بگير و در بند كن ، به زندانش بفرست ، نابودش كن .
و مقصود فتنه انگيزان از او امام موسى بن جعفر عليهماالسلام بود. سرانجام دو خصوصيّت علم و فضيلت ، دو راه بسوى امام باز كرد: يك راه بسوى قلبها و دلهاى مردم ، او به موجب اين دو خصوصيّت و نيز به موجب صفات عاليه روحيش ، در اعماق قلب و روح مردم جاى گرفت ، شمع دلها و محور قلبهاى بافضيلت شد و همين ، خود موجب شد كه راهى ديگر نيز به روى آن حضرت و با دست هارون و خلفاى قبل از او گشوده شود.
شخصيّت عظيم و بارز امام هفتم موسى بن جعفر عليهماالسلام براى هارون بصورت غيرقابل تحمّلى درآمده بود. همه را مى ديد كه در برابر سطوت و جلال حكومت او زانو مى زنند، ولى بخوبى از پشت پرده اين همه تذلّل و تملّق مى ديد كه دلهاى آنان بسوى قطبى ديگر منعطف است . بسوى خانه اى كه از هرگونه زرق و برق و تجملى بدور است ، خانه اى كه در آن پيرمرى روحانى از اولاد رسول خدا صلى الله عليه و آله به نام موسى بن جعفر عليهماالسلام زندگى مى كند.
قدرت در دست او بود ولى مى ديد كه دلها در قبضه قدرت معنوى امام عليه السلام قراردارد.
مى ديد كه گذشتگان او و خود او با اينكه تمام قدرت خود را روى اين مساءله متمركز كرده بودند كه با پرورش علما و ترويج علم ، هرچه بيشتر از سطوت علمى خاندان علوى و امام موسى بن جعفر عليهماالسلام بكاهند، در اين راه توفيقى نصيبشان نشده و اين جامعه هاى اسلامى هستند كه به آن حضرت لقب عالم و اعلم داده اند.
مى ديد اخلاص و احساسات بى شائبه مردم را كه در لباس القابى چون كاظم ، عبدصالح ، عالم ، زين المتهجدين به آستان مبارك امام عرضه مى شود.
آيا اين همه احساسات را مى توان ناديده گرفت ؟ و آيا سرانجام اين همه عظمت و قدرت براى او توليد زحمت نخواهد كرد؟
و يكبار نگرانى عميق خود را از امام در محضر خود آن حضرت اظهار كرده و گفته بود: اى موسى بن جعفر! آيا اين درست است كه بر جامعه اسلامى دو خليفه حكومت كند و مردم به دو نفر ماليات بپردازند؟
مقصود هارون از اين دو نفر، يكى خودش و ديگرى امام موسى بن جعفر عليهماالسلام بود. در آن روزى كه اين جمله را به محضر امام موسى بن جعفر عليهماالسلام عرضه داشت ، گفتگوهاى زيادى به ميان آمد و سخن به اساس خلافت رسيد و در تمام موارد امام عليه السلام با منطقى سخت كوبنده و قاطع ، حقايق را بازگو مى كرد. و همين منطق قوى و استدلالهاى قاطع بود كه بر ترس و وحشت هارون مى افزود و سرانجام هم او را وادار كرد تا تصميم نهايى خود را بگيرد.
امام موسى بن جعفر عليهماالسلام ، در بيان حقايق از صراحت و شجاعتى بى نظير برخوردار بود، او مانند ديگر ائمه دين عليهم السلام آنجا كه مقتضى مى ديد حقيقت را مى گفت گو اينكه در اين راه جان ببازد و صراحت و شجاعت امام عليه السلام كه نمونه بارز آن در مجلس هارون تجلّى كرد، سرانجام جان امام را به خطر انداخت . مجلس در آن روز باخوشرويى هارون پايان يافت ولى قلبش مالامال از خون بود، غضب و كينه ، اعصابش  را به سختى درهم مى فشرد.
در همين موقع بود كه به ياد سندى بن شاهك زندانبان سفاك و بى رحم خود افتاد. پس از رفتن امام عليه السلام ، دستور داد كه آن حضرت را به زندان سندى بن شاهك تحويل دهند.
قبلاً هارون قتل امام عليه السلام را از كسانى ديگر نيز خواسته بود ولى همه آنها از انجام دادن اين عمل جنايت بار سرباز زده بودند و اين تنها سندى بن شاهك بود كه به موجب دنائت ذاتى خود، اين مأ موريت اسف انگيز را به عهده گرفت و سرانجام هم با رطبهايى زهر آلود، آن حضرت را مسموم كرد و امام ما، موسى بن جعفر عليهماالسلام در بيست و پنجم رجب از سال 182 از دنيا رحلت فرمود.

 

ورود
نام کاربری :   
کلمه عبور :   
 
متن تصویر:
[عضویت]
نظرسنجی
نظر شما در مورد وب سایت چیست؟

عالی
خوب
متوسط
ضعیف
بد

اوقات شرعی
آمار بازدید
 بازدید این صفحه : 1171
 بازدید امروز : 849
 کل بازدید : 5679138
 بازدیدکنندگان آنلاين : 1
 زمان بازدید : 0/1406

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت  الله  است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

((طراحی قالب سایت : تیم طراحی سبلان نیوز ))