|
وارث پدر |
|
وارث پدر باز، خورشیدی طلوع کرده است در سرزمین عرب. پرندگان با انگشتان زرینش از خواب بیدار میشوند. صدای زنگولهها که به پاس چشم گشودن دوبارة جهان است، موسیقی ناهماهنگ دوران را ساخته است، موسیقی سنگ و فلز. مردان زور، گرد از غلاف شمشیر میزدایند و وحشت در دلهای ضعیفان میکارند. شاهان بر سریر حکومت چسبیدهاند و گدایان بساط نیاز گسترانیدهاند. زمان، موسیقی یکنواخت و قدیمی خود را مینوازد، ولی قصة انتظار مدینة طیبه پایان ندارد. مدینه در انتظار لحظة ظهور رحمت الهی است. امروز روز دهم است، و این یعنی مولود پاک مدینه در راه است. مدینه همیشه چنین لحظاتی را در تاریخ میجوید، روزهایی رؤیایی، تا میزبان شادی باشد و "سبیکه" نیز در انتظار مولودش ذکر خدای میگوید و «علی بن موسی» گرچه با امّت است، ولی در دل با پروردگار خویش سخن میگوید. اهل عناد، شکست خوردهاند و یاوهگویان، شرمسار، هریک در خلوتی پنهان شدهاند، تا چشمشان، چشمان معصوم ابوالحسن پسر نجمه را نبیند. چارهشان چیست که در روز حساب، دادرسی نخواهند داشت و کسی نیست که شفاعتشان کند؟ آنان چه گفتهاند که امامی را با چنین روح و ضمیری رنجانیدهاند؟ وای برشما منافقان... آری، این بار نیز وعدة الهی به حقیقت پیوست و هنگامه تولد فرزند امام هشتم، فرا رسید. تهنیت بر دنیایی که شاهد نوری دیگر است و مهد نامی دیگر و مولودی پرخیر و برکت، که به حق مولودی پربرکتتر از او زاده نشده است1. مولود معصومی که عزیز پدر است. امامی است از نسل حسین، شهید کربلا. مدینه و اهل مدینه در وجد و سرورند که مولود امامشان را میبینند - که امامشان را میبینند. کائنات به جملگی هوش و حواس از کف دادهاند و این لحظة پر خیر را به جشن و سرور میگذرانند که امتی از حیرانی نجات یافته است و امامی از پریشانی اینکه آیا پس از خود امامی خواهد بود که این جماعت را هدایت کند؟ -که آری خواهد بود و آن «جواد»(ع) است... حالا که جواد(ع) هفت ساله است و پدرش در «مرو»، در قصر خلافت مأمون محبوس است، و خود مهرخاموشی بر دهان زده است، و آگاه است از نقشة شیطانی مأمون که این کاسة زهر است که او را دعوت میکند به نوشیدنش؛ ولی بر او از حلاوت شربت نیز، شیرینتر و گواراتر که او را به حضرت حق نزدیک میکند و در قرب الهی همنشین پدر میگرداند. لعنت برتو ای مأمون که این لحظه را آفریدی که معصوم مظلوم، کاسة زهر سر بکشد. چه دردناک است، عروج مظلومانة معصومی این چنین به دست ظالمی بدکار. اینجا در مدینه پسر است که جانشین پدر میشود. جوادِ هفت ساله، به امامت جماعتی مسلمان رسیده است و اکنون دورهای است که مسلمان راستین سرخوشند از امامت او. مگر میتوان کودکی را به امامت پذیرفت؟ مگر میشود زمام امور را به دست کودکی هفتساله سپرد؟ آنان که اهل عناد هستند، همیشه مخالفند و اینگونه میپرسند و گرز آهنینِ «نه» را برسر امور، میکوبند، ولی نه، همیشه حق پایدار است و باطل برکنار. گویی فراموش کردهاند حق و باطل را در صحرای کربلا. گویی سرهای شهیدان کربلا را بالای نیزهها فراموش کردهاند که اینگونه باطلپرستی میکنند. مصیبت فاطمه(س) را به یاد ندارند، درد زینب(ع) را فراموش کردهاند، مظلومیت علی(ع) را از یاد بردهاند. مگر ندیدهاند که آری، میشود کودکی امام باشد، آنچنان که یحیی(ع) در خردسالی به نبوت رسید. باور کنید قدرت خداوند را که یحیی را در خردسالی2، یوسف(ع) را پس از رشد3، و موسی(ع) را پس از بلوغ، به نبوت رسانید4، اینک چون عیسی(ع)، کودکی به امامت میرسد به اذن خدا. به یقین قادر است، خدایی که عیسیبنمریم را در سنی کمتر از ابوجعفر، رسول و صاحب شریعت قرار داد5 و حال چگونه میتوان امامت محمدبنعلی(ع) را انکار کرد؟ این را باید آنانی بدانند که دل مدینه و اهلِ راستینِ او را میلرزاندند و بارها به مخالفت قد برافراشتند. از هر سرزمین دانشمندی بهنام آوردند، مجلس بحث و مناظره به پا کردند که آیا ابوجعفر برحق است؟ و هربار پاسخ هوشمندانهی ابوجعفر محمدبنعلی جز حقیقت چیزی نبود. ای کاش آنان میدانستند که او وارث علم پدر است و عالم، آنچنان که یحیی وارث کتاب حکمت زکریا بود. چندی بود که مدینه در سرور امامت امامی خردسال، ناملایمات غافلان را نمیدید و اگر میدید، بیاعتنا بود. ولی افسوس دست کافران خداناشناس، باری دیگر از آستینی کوته بیرون آمد و تیری افکند، از جانب شیطان. آخر چه کند مدینه که در پی هر لبخندش اشکی به کمین نشسته است و به سرعت برتخت گونههایش مینشیند؟ خدای مدینه شاهد است که باری دیگر مأمونی و معتصمی دیگر سر از لباسِ رذالت بیرون کردند و فرزند بر حق امام هشتم را به بغداد آوردند. آه که کاش، زمین گرم بغداد آن بی صفتان را میبلعید، آنان را که در سر، همان داستان دیرینه میپرورانند و در این گمانند که امام نهم فریبشان را نمیشناسد. دریغ از آن زمان که عباسیان امام جواد(ع) را به بغداد آوردند، برعقد نکاح نشاندند و آنگاه او را در قصر ویران خود محبوس گردانیدند. آه که مجالی برای گریز نیست و تاریخ دوباره تکرار میشود، آنچنان که بر ثامن الحجج(ع) گذشت...
منبع:http://www.deabel.ir/content/index.php?option=com_content&task=view&id=180&Itemid=48
|
|
|
ورود |
|
|
آخرین اخبار |
|
|
نظرسنجی |
|
|
اوقات شرعی |
|
|
آمار بازدید |
|
بازدید این صفحه : 1184 | بازدید امروز : 92 | کل بازدید : 5703938 | بازدیدکنندگان آنلاين : 1 | زمان بازدید : 0/1563 |
|