عکس|فیلم|صدا|كل مطالب|داستان|دل نوشته|دانلود
جمعه ٠٧ ارديبهشت ١٤٠٣
وارث پدر

وارث پدر
باز، خورشیدی طلوع کرده است در سرزمین عرب. پرندگان با انگشتان زرینش از خواب بیدار می‏شوند. صدای زنگوله‏ها که به پاس چشم گشودن دوبارة جهان است، موسیقی ناهماهنگ دوران را ساخته است، موسیقی سنگ و فلز. مردان زور، گرد از غلاف شمشیر می‏زدایند و وحشت در دل‏های ضعیفان می‏کارند. شاهان بر سریر حکومت چسبیده‏اند و گدایان بساط نیاز گسترانیده‏اند. زمان، موسیقی یکنواخت و قدیمی خود را می‏نوازد، ولی قصة انتظار مدینة طیبه پایان ندارد. مدینه در انتظار لحظة ظهور رحمت الهی است. امروز روز دهم است، و این یعنی مولود پاک مدینه در راه است. مدینه همیشه چنین لحظاتی را در تاریخ می‏جوید، روزهایی رؤیایی، تا میزبان شادی باشد و "سبیکه" نیز در انتظار مولودش ذکر خدای می‏گوید و «علی بن موسی» گرچه با امّت است، ولی در دل با پروردگار خویش سخن می‏گوید. اهل عناد، شکست خورده‏اند و یاوه‏گویان، شرم‏سار، هریک در خلوتی پنهان شده‏اند، تا چشمشان، چشمان معصوم ابوالحسن پسر نجمه را نبیند. چاره‏شان چیست که در روز حساب، دادرسی نخواهند داشت و کسی نیست که شفاعتشان کند؟ آنان چه گفته‏اند که امامی را با چنین روح و ضمیری رنجانیده‌اند؟ وای برشما منافقان...
آری، این بار نیز وعدة الهی به حقیقت پیوست و هنگامه تولد فرزند امام هشتم، فرا رسید. تهنیت بر دنیایی که شاهد نوری دیگر است و مهد نامی دیگر و مولودی پرخیر و برکت، که به حق مولودی پربرکت‏تر از او زاده نشده است1. مولود معصومی که عزیز پدر است. امامی است از نسل حسین، شهید کربلا. مدینه و اهل مدینه در وجد و سرورند که مولود امامشان را می‏بینند - که امامشان را می‏بینند. کائنات به جملگی هوش و حواس از کف داده‏اند و این لحظة پر خیر را به جشن و سرور می‏گذرانند که امتی از حیرانی نجات یافته است و امامی از پریشانی اینکه آیا پس از خود امامی خواهد بود که این جماعت را هدایت کند؟ -که آری خواهد بود و آن «جواد»(ع) است... حالا که جواد(ع) هفت ساله است و پدرش در «مرو»، در قصر خلافت مأمون محبوس است، و خود مهرخاموشی بر دهان زده است، و آگاه است از نقشة شیطانی مأمون که این کاسة زهر است که او را دعوت می‏کند به نوشیدنش؛ ولی بر او از حلاوت شربت نیز، شیرین‏تر و گواراتر که او را به حضرت حق نزدیک می‏کند و در قرب الهی هم‏نشین پدر می‏گرداند. لعنت برتو ای مأمون که این لحظه را آفریدی که معصوم مظلوم، کاسة زهر سر بکشد. چه دردناک است، عروج مظلومانة معصومی این چنین به دست ظالمی بدکار. اینجا در مدینه پسر است که جانشین پدر می‏شود. جوادِ هفت ساله، به امامت جماعتی مسلمان رسیده است و اکنون دوره‏ای است که مسلمان راستین سرخوشند از امامت او. مگر می‏توان کودکی را به امامت پذیرفت؟ مگر می‏شود زمام امور را به دست کودکی هفت‏ساله سپرد؟ آنان که اهل عناد هستند، همیشه مخالفند و این‏گونه می‏پرسند و گرز آهنینِ «نه» را برسر امور، می‏کوبند، ولی نه، همیشه حق پایدار است و باطل برکنار. گویی فراموش کرده‏اند حق و باطل را در صحرای کربلا. گویی سرهای شهیدان کربلا را بالای نیزه‏ها فراموش کرده‏اند که این‏گونه باطل‌پرستی می‏کنند. مصیبت فاطمه(س) را به یاد ندارند، درد زینب(ع) را فراموش کرده‏اند، مظلومیت علی(ع) را از یاد برده‏اند. مگر ندیده‏اند که آری، می‏شود کودکی امام باشد، آن‏چنان که یحیی(ع) در خردسالی به نبوت رسید. باور کنید قدرت خداوند را که یحیی را در خردسالی2، یوسف(ع) را پس از رشد3، و موسی(ع) را پس از بلوغ، به نبوت رسانید4، اینک چون عیسی(ع)، کودکی به امامت می‏رسد به اذن خدا. به یقین قادر است، خدایی که عیسی‏بن‏مریم را در سنی کم‏تر از ابوجعفر، رسول و صاحب شریعت قرار داد5 و حال چگونه می‏توان امامت محمدبن‏علی(ع) را انکار کرد؟ این را باید آنانی بدانند که دل مدینه و اهلِ راستینِ او را می‏لرزاندند و بارها به مخالفت قد برافراشتند. از هر سرزمین دانشمندی به‌نام آوردند، مجلس بحث و مناظره به پا کردند که آیا ابوجعفر برحق است؟ و هربار پاسخ هوشمندانه‏ی ابوجعفر محمدبن‏علی جز حقیقت چیزی نبود. ای کاش آنان می‏دانستند که او وارث علم پدر است و عالم، آن‏چنان که یحیی وارث کتاب حکمت زکریا بود.
چندی بود که مدینه در سرور امامت امامی خردسال، ناملایمات غافلان را نمی‏دید و اگر می‏دید، بی‏اعتنا بود. ولی افسوس دست کافران خداناشناس، باری دیگر از آستینی کوته بیرون آمد و تیری افکند، از جانب شیطان. آخر چه کند مدینه که در پی هر لبخندش اشکی به کمین نشسته است و به سرعت برتخت گونه‏هایش می‏نشیند؟ خدای مدینه شاهد است که باری دیگر مأمونی و معتصمی دیگر سر از لباسِ رذالت بیرون کردند و فرزند بر حق امام هشتم را به بغداد آوردند. آه که کاش، زمین گرم بغداد آن بی صفتان را می‏بلعید، آنان را که در سر، همان داستان دیرینه می‏پرورانند و در این گمانند که امام نهم فریبشان را نمی‏شناسد. دریغ از آن زمان که عباسیان امام جواد(ع) را به بغداد آوردند، برعقد نکاح نشاندند و آن‏گاه او را در قصر ویران خود محبوس گردانیدند. آه که مجالی برای گریز نیست و تاریخ دوباره تکرار می‏شود، آن‌چنان که بر ثامن الحجج(ع) گذشت...

منبع:http://www.deabel.ir/content/index.php?option=com_content&task=view&id=180&Itemid=48

ورود
نام کاربری :   
کلمه عبور :   
 
متن تصویر:
[عضویت]
نظرسنجی
نظر شما در مورد وب سایت چیست؟

عالی
خوب
متوسط
ضعیف
بد

اوقات شرعی
آمار بازدید
 بازدید این صفحه : 1183
 بازدید امروز : 1196
 کل بازدید : 5703652
 بازدیدکنندگان آنلاين : 2
 زمان بازدید : 0/1250

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت  الله  است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

((طراحی قالب سایت : تیم طراحی سبلان نیوز ))