|
مناظرات امام جواد (ع) |
|
مناظرات امام جواد (ع)
چنانكه گفته شد، از آنجا كه امام جواد نخستين امامى بود كه در خردسالى به منصب امامت رسيد (33)، حضرت مناظرات و بحث و گفتگوهايى داشته است كه برخى از آنها بسيار پر سر و صدا و هيجانانگيز و جالب بوده است. علت اصلى پيدايش اين مناظرات اين بود كه از يك طرف، امامت او به خاطر كمى سن براى بسيارى از شيعيان كاملاً ثابت نشده بود (گرچه بزرگان و دانايان شيعه بر اساس عقيده شيعه هيچ شك و ترديدى در اين زمينه نداشتند) ازينرو براى اطمينان خاطر و به عنوان آزمايش، سؤالات فراوانى از آن حضرت مىكردند.
از طرف ديگر، در آن مقطع زمانى، قدرت «معتزله» افزايش يافته بود و مكتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حكومت وقت در آن زمان از آنان حمايت و پشتيبانى مىكرد و از سلطه و نفوذ خود و ديگر امكانات مادى و معنوى حكومتى، براى استوارى و تثبيت خط فكرى آنان و ضربه زدن به گروههاى ديگر و تضعيف موقعيت و نفوذ آنان به هر شكلى بهره بردارى مىكرد. مىدانيم كه خط فكرى اعتزال در اعتماد بر عقل محدود و خطاپذيرى بشرى افراط مىنمود: معتزليان دستورها و مطالب دينى را به عقل خود عرضه مىكردند و آنچه را كه عقلشان صريحاً تأييد مىكرد مىپذيرفتند و بقيه را رد و انكار مىكردند و چون نيل به مقام امامت امّت در سنين خردسالى با عقل ظاهر بين آنان قابل توجيه نبود، سؤالات دشوار و پيچيدهاى را مطرح مىكردند تا به پندار خود، آن حضرت را در ميدان رقابت علمى شكست بدهند!
ولى در همه اين بحثها و مناظرات علمى، حضرت جواد (در پرتو علم امامت) با پاسخهاى قاطع و روشنگر، هرگونه شك و ترديد را در مورد پيشوايى خود از بين مىبرد و امامت خود و نيز اصل امامت را تثبيت مىنمود. به همين دليل بعد از او در دوران امامت حضرت هادى (كه او نيز در سنين كودكى به امامت رسيد) اين موضوع مشكلى ايجاد نكرد، زيرا ديگر براى همه روشن شده بود كه خردسالى تأثيرى در برخوردارى از اين منصب خدايى ندارد.
مناضره با يحيى بن اكثم (34)
وقتى «مأمون» از «طوس» به «بغداد» آمد، نامهاى براى حضرت جواد - عليه السلام - فرستاد و امام را به بغداد دعوت كرد. البته اين دعوت نيز مثل دعوت امام رضا به طوس، دعوت ظاهرى و در واقع سفر اجبارى بود.
حضرت پذيرفت و بعد از چند روز كه وارد بغداد شد، مأمون او را به كاخ خود دعوت كرد و پيشنهاد تزويج دختر خود «اُمّ الفضل» را به ايشان كرد.
امام در برابر پيشنهاد او سكوت كرد. (35) مأمون اين سكوت را نشانه رضايت حضرت شمرد و تصميم گرفت مقدمات اين امر را فراهم سازد.
او در نظر داشت مجلس جشنى تشكيل دهد، ولى انتشار اين خبر در بين بنى عباس انفجارى به وجود آورد: بنى عباس اجتماع كردند و با لحن اعتراضآميزى به مأمون گفتند: اين چه برنامهاى است؟ اكنون كه على بن موسى از دنيا رفته و خلافت به عباسيان رسيده باز مىخواهى خلافت را به آل على برگردانى؟! بدان كه ما نخواهيم گذاشت اين كار صورت بگيرد، آيا عداوتهاى چند ساله بين ما را فراموش كردهاى؟!
مأمون پرسيد: حرف شما چيست؟
گفتند: اين جوان خردسال است و از علم و دانش بهرهاى ندارد.
مأمون گفت: شما اين خاندان را نمىشناسيد، كوچك و بزرگ اينها بهره عظيمى از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نيست او را آزمايش كنيد و مرد دانشمندى را كه خود قبول داريد بياوريد تا با اين جوان بحث كند و صدق گفتار من روشن گردد.
عباسيان از ميان دانشمندان، «يحيى بن اكثم» را (به دليل شهرت وى) انتخاب كردند و مأمون جلسهاى براى سنجش ميزان علم و آگاهى امام جواد ترتيب داد. در آن مجلس يحيى رو به مأمون كرد و گفت: اجازه مىدهى سؤالى از اين جوان بنمايم؟
مأمون گفت: از خود او اجازه بگير/
يحيى از امام جواد اجازه گرفت. امام فرمود: هر چه مىخواهى بپرس.
يحيى گفت: درباره شخصى كه مُحْرِم بوده و در آن حال حيوانى را شكار كرده است، چه مىگوييد؟ (36)
امام جواد - عليه السلام - فرمود: آيا اين شخص، شكار را در حِلّ (خارج از محدوده حَرَم) كشته است يا در حرم؟ عالم به حكم حرمت شكار در حال احرام بوده يا جاهل؟ عمداً كشته يا بخطا؟ آزاد بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ براى اولين بار چنين كارى كرده يا براى چندمين بار؟ شكار او از پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ باز هم از انجام چنين كارى ابا ندارد يا از كرده خود پشيمان است؟ در شب شكار كرده يا در روز؟ در احرامِ عُمره بوده يا احرامِ حج؟!
يحيى بن اكثم از اين همه فروع كه امام براى اين مسئله مطرح نمود، متحير شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهرهاش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طورى كه حضار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نيك دريافتند.
مأمون گفت: خداى را بر اين نعمت سپاسگزارم كه آنچه من انديشيده بودم همان شد.
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آيا اكنون آنچه را كه نمىپذيرفتيد دانستيد؟!(37)
حكم شكار در حالات گوناگون توسط مُحْرِم
آنگاه پس از مذاكراتى كه در مجلس صورت گرفت، مردم پراكنده گشتند و جز نزديكان خليفه، كسى در مجلس نماند. مأمون رو به امام جواد - عليه السلام - كرد و گفت: قربانت گردم خوب است احكام هر يك از فروعى را كه در مورد كشتن صيد در حال احرام مطرح كرديد، بيان كنيد تا استفاده كنيم. امام جواد - عليه السلام - فرمود: بلى، اگر شخص محرم در حِلّ (خارج از حرم) شكار كند و شكار از پرندگان بزرگ باشد، كفارهاش يك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفارهاش دو برابر است؛ و اگر جوجه پرندهاى را در بيرون حرم بكشد كفارهاش يك بره است كه تازه از شير گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بكشد هم بره و هم قيمت آن جوجه را بايد بدهد؛ و اگر شكار از حيوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد كفارهاش يك گاو است و اگر شتر مرغ باشد كفارهاش يك شتر است و اگر آهو باشد كفاره آن يك گوسفند است و اگر هر يك از اينها را در حرم بكشد كفارهاش دو برابر مىشود.
و اگر شخص محرم كارى بكند كه قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد بايد قربانى را در «مِنى» ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد بايد آن را در «مكّه» قربانى كند. كفاره شكار براى عالم و جاهلِ به حكم، يكسان است؛ منتها در صورت عمد، (علاوه بر وجوب كفاره) گناه نيز كرده است، ولى در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است. كفاره شخص آزاد بر عهده خود او است و كفاره برده به عهده صاحب او است و بر صغير كفاره نيست ولى بر كبير واجب است و عذاب آخرت از كسى كه از كردهاش پشيمان است برداشته مىشود، ولى آنكه پشيمان نيست كيفر خواهد شد (38).
قاضى القضات مات مىشود!
مأمون گفت: احسنت اى ابا جعفر! خدا به تو نيكى كند! حال خوب است شما نيز از يحيى بن اكثم سؤالى بكنيد همان طور كه او از شما پرسيد. در اين هنگام ابو جعفر - عليه السلام - به يحيى فرمود: بپرسم؟ يحيى گفت: اختيار با شماست فدايت شوم، اگر توانستم پاسخ مىگويم وگرنه از شما بهرهمند مىشوم.
ابو جعفر - عليه السلام - فرمود: به من بگو در مورد مردى كه در بامداد به زنى نگاه مىكند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مىآيد آن زن بر او حلال مىشود، و چون ظهر مىشود باز بر او حرام مىشود، و چون وقت عصر مىرسد بر او حلال مىگردد، و چون آفتاب غروب مىكند بر او حرام مىشود، و چون وقت عشأ مىشود بر او حلال مىگردد، و چون شب به نيمه مىرسد بر او حرام مىشود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مىگردد؟ اين چگونه زنى است و با چه چيز حلال و حرام مىشود؟
يحيى گفت: نه، به خدا قسم من به پاسخ اين پرسش راه نمىبرم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمىدانم، اگر صلاح مىدانيد از جواب آن، ما را مطلّع سازيد.
ابو جعفر - عليه السلام - فرمود: اين زن، كنيز مردى بوده است. در بامدادان، مرد بيگانهاى به او نگاه مىكند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مىآيد، كنيز را از صاحبش مىخرد و بر او حلال مىشود، چون ظهر مىشود او را آزاد مىكند و بر او حرام مىگردد، چون عصر فرا مىرسد او را به حباله نكاح خود در مىآورد و بر او حلال مىشود، به هنگام مغرب او را «ظِهار» مىكند (39) و بر او حرام مىشود، موقع عشار كفاره ظهار مىدهد و مجدداً بر او حلال مىشود چون نيمى از شب مىگذرد او را طلاق مىدهد و بر او حرام مىشود و هنگام طلوع فجر رجوع مىكند و زن بر او حلال مىگردد (40).
جلوههايى از علم گسترده امام
1 - فتواى قضائى امام و شكست فقهاى دربارى
امام جواد - عليه السلام - غير از مناظراتش كه دو نمونه از آن ياد شد، گاه از راههاى ديگر نيز بيمايگى فقها و قضات دربارى را روشن نموده برترى خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مىكرد و از اين رهگذر اعتقاد به اصل «امامت» را در افكار عمومى تثبيت مىنمود. از آن جمله فتوايى بود كه امام در مورد چگونگى قطع دست دزد صادر كرد كه تفصيل آن بدين قرار است:
«زُرقان»(41)، كه با «ابن ابى دُؤاد»(42) دوستى و صميميت داشت، مىگويد: يك روز «ابن ابى دُؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالى كه بشدت افسرده و غمگين بود. علت را جويا شدم. گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم! پرسيدم: چرا؟
گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!
گفتم: جريان چه بود!
گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خليفه (معتصم) خواست كه با اجراى كيفر الهى او را پاك سازد. خليفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على» (حضرت جواد) را نيز فرا خواند و از ما پرسيد:
دست دزد از كجا بايد قطع شود؟
من گفتم: از مچ دست.
گفت: دليل آن چيست؟
گفتم: چون منظور از دست در آيه تيمم: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَاَيْدِيْكُمْ»(43): «صورت و دستهايتان را مسح كنيد» تا مچ دست است.
گروهى از فقها در اين مطلب با من موافق بودند و مىگفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود، ولى گروهى ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دليل آن را پرسيد، گفتند: منظور از دست در آيه وضو: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَاَيْدِيَكُمْ اًّلىَ الْمَرافِقِ»(44): «صورتها و دستهايتان را تا آرنج بشوييد» تا آرنج است.
آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) كرد و پرسيد: نظر شما در اين مسئله چيست؟
گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار.
معتصم اصرار كرد و قسم داد كه بايد نظرتان را بگوييد.
محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مىگويم. اينها در اشتباهند، زيرا فقط انگشتان دزد بايد قطع شود و بقيه دست بايد باقى بماند.
معتصم گفت: به چه دليل؟
گفت: زيرا رسول خدا 9 فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مىپذيرد: صورت (پيشانى)، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى او نمىماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نيز خداى متعال مىفرمايد:
«وَ اَنّ الْمَساجِدَ ùََِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اùََِ أحَداً»(45): «سجده گاهها (هفت عضوى كه سجده بر آنها انجام مىگيرد) از آن خداست، پس، هيچ كس را همراه و همسنگ با خدا مخوانيد (و عبادت نكنيد)»(46) و آنچه براى خداست، قطع نمىشود.
«ابن أبى دُؤاد» مىگويد: معتصم جواب محمد بن على را پسنديد و دستور داد انگشتان دزد را قطع كردند (و ما نزد حضار، بى آبرو شديم!) و من همانجا (از فرط شرمسارى و اندوه) آرزوى مرگ كردم! (47)
2 - حديث سازان رسوا مىشوند!
نقل شده است كه پس از آنكه مأمون دخترش را به امام جواد تزويج كرد (48) در مجلسى كه مأمون و امام و يحيى بن اكثم و گروه بسيارى در آن حضور داشتند، يحيى به امام گفت:
روايت شده است كه جبرئيل به حضور پيامبر رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلام مىرساند و مىگويد: «من از ابوبكر راضى هستم، از او بپرس كه آيا او هم از من راضى است؟». نظر شما درباره اين حديث چيست؟(49)
امام فرمود: من منكر فضيلت ابوبكر نيستم، ولى كسى كه اين خبر را نقل مىكند بايد خبر ديگرى را نيز كه پيامبر اسلام در حجْ الوداع بيان كرد، از نظر دور ندارد. پيامبر فرمود: «كسانى كه بر من دروغ ببندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگيريد و آنچه را كه مخالف كتاب خدا و سنت من بود، رها كنيد». امام جواد افزود: اين روايت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نيست، زيرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفريديم و مىدانيم در دلش چه چيز مىگذرد و ما از رگ گردن به او نزديكتريم» (50)/
آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خدا پوشيده بوده است تا آن را از پيامبر بپرسد؟! اين عقلاً محال است.
يحيى گفت: روايت شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمين، مانند جبرئيل در آسمان هستند».
حضرت فرمود: درباره اين حديث نيز بايد دقت شود؛ چرا كه جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهى از آن دو سر نزده است و لحظهاى از دايره اطاعت خدا خارج نشدهاند، ولى ابوبكر و عمر مشرك بودهاند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شدهاند، اما اكثر عمرشان را در شرك و بت پرستى سپرى كردهاند، بنابر اين محال است كه خدا آن دو را به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كند.
يحيى گفت: همچنين روايت شده است كه: «ابوبكر و عمر دو سرور پيران اهل بهشتند»(51). درباره اين حديث چه مىگوييد؟.
حضرت فرمود: اين روايت نيز محال است كه درست باشد، زيرا بهشتيان همگى جوانند و پيرى در ميان آنان يافت نمىشود (تا ابوبكر و عمر سرور آنان باشند!) اين روايت را بنى اميه، در مقابل حديثى كه از پيامبر اسلام 9 درباره حسن و حسين - عليهما السلام - نقل شده است كه «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند»، جعل كردهاند.
يحيى گفت: روايت شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است». حضرت فرمود: اين نيز محال است؛ زيرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد 9 و همه اينها و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اينها روشن نمىشود ولى با نور عمر روشن مىگردد؟!
يحيى اظهار داشت: روايت شده است كه «سكينه» به زبان عمر سخن مىگويد (عمر هرچه گويد، از جانب مَلَك و فرشته مىگويد).
حضرت فرمود: من منكر فضيلت عمر نيستم؛ ولى ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالاى منبر مىگفت: «من شيطانى دارم كه مرا منحرف مىكند، هرگاه ديديد از راه درست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آوريد».
يحيى گفت: روايت شده است كه پيامبر فرمود: «اگر من به پيامبرى مبعوث نمىشدم، حتماً عمر مبعوث مىشد»(52).
امام فرمود: كتاب خدا (قرآن) از اين حديث راستتر است، خدا در كتابش فرموده است: «به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح...»(53). از اين آيه صريحاً بر مىآيد كه خداوند از پيامبران پيمان گرفته است، در اين صورت چگونه ممكن است پيمان خود را تبديل كند؟ هيچ يك از پيامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرك نورزيدهاند، چگونه خدا كسى را به پيامبرى مبعوث مىكند كه بيشتر عمر خود را با شرك به خدا سپرى كرده است؟! و نيز پيامبر فرمود: «در حالى كه آدم بين روح و جسد بود (هنوز آفريده نشده بود) من پيامبر شدم».
باز يحيى گفت، روايت شده است كه پيامبر فرمود: «هيچگاه وحى از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، يعنى نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا امكان ندارد كه پيامبر در نبوت خود شك كند، خداوند مىفرمايد: «خداوند از فرشتگان و همچنين از انسانها رسولانى بر مىگزيند»(54). (بنابر اين، با گزينش الهى، ديگر جاى شكى براى پيامبر در باب پيامبرى خويش وجود ندارد).
يحيى گفت: روايت شده است كه پيامبر 9 فرمود: «اگر عذاب نازل مىشد، كسى جز عمر از آن نجات نمىيافت».
حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا خداوند به پيامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در ميان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب نمىكند و نيز مادام كه استغفار مىكنند، خدا عذابشان نمىكند»(55). بدين ترتيب تا زمانى كه پيامبر در ميان مردم است و تا زمانى كه مسلمانان استغفار مىكنند، خداوند آنان را عذاب نمىكند (56).
)32 مجلسى، همان كتاب، ص 90 - مسعودى همان كتاب، ص 210 شيخ مفيد، الاًّختصاص، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفّارى،، منشورات جماعْ المدرسين فى الحوزْ العلميْ - قم المقدّسْ، ص .102 )33 پس از آن حضرت، فرزندش على هادى - عليه السلام - نيز در همين سنين و بلكه كمتر از آن به امامت رسيد و بعد از او امام مهدى - عليه السلام - نيز، در حالى كه بيش از پنج سال نداشت، به اين منصب نائل گرديد. )34 يحيى يكى از دانشمندان نامدار زمان مأمون، خليفه عباسى، بود كه شهرت علمى او در رشتههاى گوناگون علوم آن زمان زبانزد خاص و عام بود. او در علم فقه تبحر فوق العادهاى داشت و با آنكه مأمون خود از نظر علمى وزنه بزرگى بود، ولى چنان شيفته مقام علمى يحيى بود كه اداره امور مملكت را به عهده او گذاشت و با حفظ سمت، مقام قضأ را نيز به وى واگذار كرد. يحيى علاوه بر اينها ديوان محاسبات و رسيدگى به فقرا را نيز عهده دار بود. خلاصه آنكه تمام كارهاى كشور اسلامى پهناور آن روز زير نظر او بود و چنان در دربار مأمون تقرب يافته بود كه گويى نزديكتر از او به مأمون كسى نبود. اما متأسفانه يحيى، با آن مقام بزرگ علمى، از شخصيت معنوى برخوردار نبود. او علم را براى رسيدن به مقام و شهرت و به منظور فخر فروشى و برترى جويى فرا گرفته بود. هر دانشمندى به ديدار او مىرفت، آنقدر از علوم گوناگون از وى سؤال مىكرد تا طرف به عجز خود در مقابل وى اقرار كند! )35 در مورد ازدواج امام جواد، در صفحات آينده توضيح خواهيم داد. )36 يكى از اعمالى كه براى اشخاصِ در حال احرام، در جريان اعمال حج يا عمره حرام است شكار كردن است. در ميان احكام فقهى، احكام حج، پيچيدگى خاصى دارد، از اينرو افرادى مثل يحيى بن أكثم، از ميان مسائل مختلف، احكام حج را مطرح مىكردند تا به پندار خود، امام را در بن بست علمى قرار دهند! )37 مجلسى، بحار الأنوار، الطبعْ الثانيْ، تهران، المكتبْ الاًّسلاميْ، 1395 ه.ق، ج 50، ص 75 - 76 - قزوينى، سيد كاظم، الاًّمام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعْ الأولى، بيروت، مؤسسْ البلاغ، 1408 ه.ق، ص 168 - .172 راوى اين قضيّه «ريّان بن شبيب» - دايى معتصم - است كه از ياران امام رضا - عليه السلام - و امام جواد و از محدثان مورد وثوق بوده است (قزوينى، همان كتاب، ص 168 - شيخ مفيد، الاًّرشاد، قم، مكتبْ بصيرتى، ص 319 - 321 - طبرسى، الاًّحتجاج، نجف، المطبعْ المرتضويْ، 1350، ص 245 - مسعودى، اثبات الوصيْ، نجف، منشورات المطبعْ الحيدريْ، 1374 ه.ق، ص 216 - شيخ مفيد، الاًّختصاص، تصحيح و تعليق: على اكبر الغفّارى،، منشورات جماعْ المدرّسين فى الحوزْ العلميْ - قم المقدسْ، ص 99). )38 مجلسى، همان كتاب، ص 77 - قزوينى، همان كتاب، ص 174 - شيخ مفيد، الاًّرشاد، ص 322 - طبرسى، همان كتاب، ص 246 - مسعودى، همان كتاب، ص 217 - شيخ مفيد، الاًّختصاص، ص .100 )39 ظِهار عبارت از اين است كه مردى به زن خود بگويد: پشت تو براى من يا نسبت به من، مانند پشت مادرم يا خواهرم، يا دخترم هست، و در اين صورت بايد كفاره ظِهار بدهد تا همرش مجدداً بر او حلال گردد. ظِهار پيش از اسلام در عهد جاهليت نوعى طلاق حساب مىشد و موجب حرمت ابدى مىگشت، ولى حكم آن در اسلام تغيير يافت و فقط موجب حرمت و كفاره (به شرحى كه گفته شد) گرديد. )40 مجلسى، همان كتاب، ص 78 - قزوينى، همان كتاب، ص 175 - شيخ مفيد، الاًّرشاد، ص 322 - طبرسى، همان كتاب، ص .247 )41 زُرقان (بروزن عثمان) لقب ابو جعفر بوده كه مردى محدث بوده است و فرزندش بنام «عمرو» استاد اصمعى محسوب مىشده است (مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 5، پاورقى). )42 ابن ابى دُؤاد (بر وزن غُراب) در زمان خلافت مأمون، معتصم، واثق و متوكل عباسى، قاضى بغداد بوده است (مجلسى، همان كتاب، ص 5، پاورقى) )43 سوره مائده: آيه .5 )44 سوره مائده: آيه .5 )45 سوره جن: آيه 18/ )46 مسجد (بكسر جيم: بر وزن مجلس، يا بفتح جيم: بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) به معناى محل سجده است، و همان طور كه مسجدها و خانه خدا و مكانى كه پيشانى روى آن قرار مىگيرد، محل سجده هستند، خود پيشانى و شش عضو ديگر نيز كه با آنها سجده مىكنيم محل سجده محسوب مىشوند و به همين اعتبار در اين روايت «المساجد» به معناى هفت عضوى كه با آنها سجده مىشود، تفسير شده است. نيز در دو روايت ديگر از امام صادق - عليه السلام - در كتاب كافى و همچنين يك روايت در تفسير على بن ابراهيم قمى «المساجد» به همين هفت عضو تفسير شده است. شيخ صدوق نيز در كتاب «فقيه»، «المساجد» را به هفت عضو سجده تفسير نموده است. همين معنا را از «سعيد بن جُبير» و «زجّاج» و «فرّأ» نيز نقل كردهاند. ضمناً بايد توجه داشت كه اگر تفسير «المساجد» به هفت عضو ياد شده، جاى خدشه داشت، حتماً فقهائى كه در مجلس معتصم حاضر و در صدد خردهگيرى بر كلام امام بودند، اشكال مىكردند. بنابراين چون هيچ گونه اعتراضى از طرف فقهاى حاضر در مجلس ابراز نشد، معلوم مىشود به نظر آنان نيز «المساجد» به معناى هفت عضو سجده بوده و يا لااقل يكى از معانى آن محسوب مىشده است. (پيشواى نهم حضرت امام محمد تقى - عليه السلام -، مؤسسه در راه حق، ص 26 - 29، به نقل از: تفسير صافى، ج 2، ص 752 - تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 440 - تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 372). )47 پيشواى نهم...، همان صفحات - طبرسى، مجمع البيان، شركْ المعارف الاًّسلاميْ، 1379 ه.ق، ج 10، ص 372 - عيّاشى، كتاب التفسير، تصحيح و تعليق: حاج سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، مطبعْ علميْ، ج 1، ص 320 - سيد هاشم حسينى بحرانى،، البرهان فى لا تفسير القرآن، قم، مطبوعاتى اًّسماعيليان، ج 1، ص 471 - بيروت، دار اًّحيأ التراث العربى،، ج 18، ص 490 (ابواب حدّ السّرقْ، باب 4)/ )48 در مورد اين ازدواج در صفحات آينده بحث خواهيم كرد. )49 علامه امينى در كتاب الغدير (ج 5، ص 321) مىنويسد: اين حديث دروغ و از احاديث مجعول محمد بن بابشاذ است. )50 «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاًّنْسَانَ وَ نَعْلَمُ مَ تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ اًِّلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِيد (سورهًّ ق: 16). )51 علامه امينى اين حديث را از برساختههاى «يحيى بن عنبسْ» شمرده و غير قابل قبول مىداند، زيرا يحيى شخصى جاعل حديث و دغلكار بوده است (الغدير، ج 5، ص 322). «ذهبى» نيز «يحيى بن عنبسه» را جاعل حديث و دغلكار و دروغگو مىداند و او را معلوم الحال شمرده و احاديثش را مردود معرفى مىكند (ميزان الاًّعتدال، الطبعْ الأولى، تحقيق: على محمد البجاوى، دار اًّحيأ الكتب العربيْ، 1382 ه.ق، ج 4، ص 400). )52 علاّمه امينى ثابت كرده است كه راويان اين حديث دروغگو بودهاند (الغدير، ج 5، ص 312 و 316). )53 «وَ اًِّذْ اَخَذْنَا مِنَ النّبِيّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ» (سوره احزاب: 7) )54 «اùََُ يَصْطَفِى مِنَ المَلائِكَِْ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ» (سوره حج: 75) )55 «وَ مَا كَانَ اùََُ لِيُعَذّبُهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اùََُ مُعَذّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (سوره انفال: 33) )56 طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعْ المرتضويْ، 1350 ه.ق، ج 2، ص 247 - 248 - مجلسى، بحار الأنوار، الطبعْ الثانيْ - تهران، المكتبْ الاًّسلاميْ، 1395 ه.ق، ج 50، ص 80 - 83 قرشى، سيد على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، تهران، دار الكتب الاًّسلاميْ، 1368 ه.ش، ص 644 - 647 - مقرّم، سيد عبدالرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد - عليه السلام -، ترجمه دكتر پرويز لولاور، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370 ه.ش، ص 98 - .100
منبع:http://www.hawzah.net/hawzah/Default.aspx |
|
|
ورود |
|
|
آخرین اخبار |
|
|
نظرسنجی |
|
|
اوقات شرعی |
|
|
آمار بازدید |
|
بازدید این صفحه : 1139 | بازدید امروز : 487 | کل بازدید : 5697672 | بازدیدکنندگان آنلاين : 3 | زمان بازدید : 0/1406 |
|