عکس|فیلم|صدا|كل مطالب|داستان|دل نوشته|دانلود
دوشنبه ١٠ ارديبهشت ١٤٠٣
بندگی پروردگار هدف اصلی عرفان اسلامی

بندگي پروردگار هدف اصلي عرفان اسلامي

بندگي پروردگار هدف اصلي عرفان اسلامي

نويسنده: بهمن شريف زاده

گرايش چشمگير جهان غرب به امور دروني و توانايي هاي باطني انسان و پيدايش صدها فرقه كوچك و بزرگ در اين راستا، انديشمندان غرب را با موضوعي بسيار مهم، جديد و فراگير روبه رو ساخته است. دنياي غرب پس از قرن ها توجه به عقلانيت ابزاري محض، ابتهاجات مادي و زندگي ماشيني اكنون موج بزرگي از باطن گرايي را در درون خويش احساس مي كند كه براي مهار آن، بايد آن را بشناسد.
حركت اين موج مواج به سمت شرق اسلامي و ورود آن به كيان مسلمانان با بازتابي بسيار متفاوت با آنچه در غرب رخ داده، روبه رو شده است. تعاليم باطن گرايي قديم و جديد همچون «ذن»، «يوگا»، «مديتيشن» و... با استقبال نه چندان گرم مواجه شد. اگرچه گروهي شيفته اين تعاليم شدند؛ ولي گروه بسياري نيز با بي تفاوتي از كنار آن گذشتند و گروهي به مخالفت با آن پرداختند و اين همه از آن رو بود كه شرق اسلامي، بنيان هاي محكمي از عرفان و معارف معنوي اسلامي را در خود داشته و هرگز بر آن پشت نكرده بود. شيفتگي گروهي از مسلمانان به تعاليم وارداتي هم چه بسا به علت كافي نبودن آگاهي ايشان از گنجينه گرانبهاي معارف عرفاني باشد كه اين فقدان هم معلول عدم عرضه عرفان اسلامي به زبان روز است.
اكنون براي رفع ناهمواري موجود در راه پذيرش اين تعاليم، گروهي بر آن شده اند تا بين عرفان اسلامي و تعاليم باطن گرايي امروز دنياي غرب، سازشي پديد آورده و معجوني از اين دو فراهم كنند كه به مذاق اغلب افراد خوش آيد و سبب مقبوليت اين تعاليم شود.
نويسنده اين مقاله بر آن است تا ضمن تشريح مهم ترين بنيان عرفان اسلامي و باطن گرايي غربي، امكان پيدايش هرگونه تلفيقي بين اين دو را نفي كند. مطلب حاضر از فصلنامه كتاب نقد شماره35 انتخاب شده است.\

زمينه هاي پيدايش مكتب اومانيزم

بي توجهي به شأن، اختيار و حريت ذاتي آدمي و تنزيل او از مرتبت بلندش به مرتبه جانداري مجبور و مطيع در قرن وسطا، گروهي از انديشمندان را بر آن داشت تا براي احياي مقام انسان، نهضتي فكري پايه ريزي كنند كه اومانيزم نام گرفت.
از آن جا كه اين تحقير درازمدت از سوي ارباب كليساي كاتوليك مشروعيت يافته بود، اين نهضت در گريز از دين رسمي جهان غرب جهت گرفت و با توجهي افراطي به انسان و ارزش ها و توانايي هاي او، خدا را از محوريت حركت فردي و اجتماعي خارج و انسان را جايگزين آن كرد تا آنجا كه گاه خدا از هرگونه نقش و تأثير در زندگي و فكر انسان، نفي (اومانيزم الحادي) و گاه در نقش دوم نگاه داشته شد (اومانيزم غير الحادي)؛ ولي آنچه در تمام اشكال اومانيزم مشهود بود، قرار گرفتن انسان در نقش اول هر حركت فردي و اجتماعي به عنوان محور اصيل و بلكه يكتا معيار سنجش و ارزيابي حركت بود.
با قرار گرفتن انسان در محور ارزشمندي همه حركت ها و بي مهري به ديانت رسمي، باب دنياگرايي، التذاذ و ابتهاجات مادي بر بشر گشوده شد و كاميابي مادي در رديف انگيزه هاي اساسي و بلكه اساسي ترين انگيزه هاي او قرار گرفت، علوم انتزاعي و ديني همچون ما بعدالطبيعه (الاهيات) و اخلاق با بي اعتنايي روبه رو شد و به جاي آن، گرايش به تجربه انديشي در حوزه علوم رواج يافت و از علوم، آن چه بهره برداري از دنيا را مي آموخت، مورد علاقه، بررسي و رشد قرار گرفت، تا آن جا كه نام علم نيز از غير آن سلب شد.
شايد بسياري از ابعاد اين تحول بزرگ دنياي غرب را بتوان در نامي كه نيچه فيلسوف آلماني بر كتاب خود گذارد، «وقتي خدا مرد» دريافت؛ زيرا در غرب، نگاه ها از آسمان به زمين برگشت و همه چيز زميني شد؛ حتي تلاشي جدي بر تفاسير زميني از مقولات ديني صورت گرفت. عشق مقدس الهي رنگ باخت و به عشق هاي زميني تبديل شد و مقولات ديني نيز تا آن جا كه امكان داشت، با چنين تأويلي عرضه شد. البته جاي ترديد ندارد كه با كنار رفتن خرافات مسيحيت و گشوده شدن فضا براي انديشيدن، علوم رشد كرد، صنعت جان گرفت و تكنولوژي تولد يافت؛ ولي اين شكوفايي بر پايه بهره مندي مادي انسان بود و او را به موجودي صرفاً لذت جو تبديل كرد. اين سير ادامه يافت تا اين كه روابط روحي- عاطفي انسان در مقياسي وسيع، جاي خود را به ارتباط هاي صرفاً ماشيني جامعه غرب داد و عصر ماشينيزم را به بار نشاند.
كاهش توجه به روابط فرامادي و مسخ شدن در زندگي ماشيني، احساس مبهم كمبودي آزاردهنده را در انسان اين دوره پديد آورد كه براي رفع آن، هرچه بيشتر به دنيا روي آورد، كمتر نتيجه گرفت تا آن كه ماهيت كمبودش را در تحمل دردها و بحران هاي بزرگ فردي و اجتماعي شناخت؛ پس ديگر تاب نياورد و آگاهانه بر مدرنيته شوريد و به فضاي پسامدرنيته گام نهاد. به عبارت ديگر به گذشته اي كه از آن گريخته بود، بازگشت تا با عقل مدرن و رشد يافته خويش به انتخاب معقول مايحتاجش از سنن گذشته بپردازد. البته اين بازگشت به معناي سنتي شدن و رهيدن از زندگي مدرن نبود، بلكه توجهي به سنت هاي پيشين براي جبران كاستي هاي عصر مدرن بود؛ همانند همان توجهي كه اومانيست هاي آغازين براي احياي مقام انسان به دانش و ارزش گذشتگان شعر و ادب و هنر يونان كردند و اين امر سرآغازي براي توجه همه گير دنياي غرب به مسائل باطني بود.
انسان مدرن دريافت كه اگرچه با توجه صرف به عقل و استفاده ابزاري از آن، جهان را متحول ساخت و به تكنولوژي هاي حيرت آور و اعجاب انگيزي دست يافت، ولي پاسخي براي نيازهاي روحي- رواني خويش كه مدت ها از آن غافل بود، نيافت؛ پس عزم خود را جزم كرد و به دنياي باطن خويش گام نهاد و به مسائلي از اين قماش روآورد. اما همان گونه كه قرن ها با خودباوري ويژه اي با عنوان اومانيزم تربيت يافته و شالوده دنياي مدرن را بر اين تفكر بنيان نهاده بود، با اين پيش فرض به جست وجوي داروي درد خويش در سنت گذشتگان پرداخت و چيزي را طلبيد كه با محوريت انسان منافات نداشته باشد و از بازگشت خدا و دين به جايگاه محوريت حيات ممانعت كرد و درست به همين علت است كه در خميرمايه تعاليم باطني امروز دنياي غرب، اثر چنداني از آموزه هاي اديان الهي ديده نمي شود؛ (تعاليمي خالي از شرايع آسماني و به عبارتي عرفان منهاي شريعت.)

چگونگي راهيابي باطن گرايي غرب به شرق

اكنون بايد به راهيابي باطن گرايي جديد غرب به شرق عالم بويژه شرق اسلامي توجه كرد.
از آن جا كه دنياي اسلام هيچ گاه همچون جهان غرب از معنويت عميق و نابي كه در بطن خود داشت، فاصله نگرفت، به بحراني شبيه آن چه در غرب رخ داد، مبتلا نشد؛ از اين رو باطن گرايي جديد غرب با عكس العملي ويژه در شرق اسلامي روبه رو شد. جهان اسلام، مهد عرفاني عميق و جايگاه عارفان بزرگي بود كه تعاليم جديد غرب در برابر آن تاب نمي آورد. اگرچه پيشرفت نسبي اين آيين در بين مسلمانان، مرهون زبان جديد آن و فقدان زبان نو در معارف عرفاني خودي بود، ولي آشنايي دانشمندان و فرهيختگان مسلمان با عرفان و معنويت اسلام، راه را بر پذيرش اين آيين جديد بست؛ همچنين از سويي تعاليم عمومي معارف معنوي ديني هم راه را براي پذيرش عمومي اين آيين ناهموار كرد. در اين جا بود كه استراتژي جديدي براي ايجاد اقبال به باطن گرايي جديد به كار بسته شد و آن، تلفيقي از اين آيين با برخي آموزه هاي معنوي- روحاني ديني است. اكنون پرسش آن است كه آيا مي توان باطن گرايي جديد غرب را با آموزه هاي عرفان ديني در هم آميخت و به تلفيقي قابل قبول و شكل كمال يافته اي از عرفان و معنويت دست يافت، آيا عرفان ديني قابليت پذيرش و هضم تعاليمي همچون «ذن»، «يوگا»، «مديتيشن»، «ريلكسيشن» و... را دارد؟

ماهيت عرفان اسلامي

براي پاسخ به پرسش هايي از اين دست، لازم است به آن چه نقش محوري در عرفان و معنويت اسلامي دارد، توجه شود. عرفان اسلامي معرفت خدا را مقصود خويش مي داند و براي وصول به آن، راهي ترسيم كرده و توصيه هايي مي كند كه از آن به سير و منازل سلوك ياد مي كنند و آن گاه كه يافته هاي راه را در قالب گزاره هايي درآورده و به آن ساختاري شبيه به ساختار علوم مي دهد، موضوع خود را ذات خداوند معرفي كرده و به تبع آن از اسماء و صفات و كيفيت تجليات ذات و اسما بحث مي كند.
اكنون با نگاهي به آموزه هاي علمي و گزاره هاي نظري آن مي توان بخوبي دريافت كه عرفان اسلامي ماهيتي خدا محور دارد؛ به اين معنا كه خداوند را يگانه موجود حقيقي و مطلوب و مقصود حركت ها دانسته و هرچه غير از او را تجلي و اعتبار او مي داند و در بين همه تجليات، انسان را مظهر همه اسماء و صفات دانسته و برترين تجلي حضرت حق معرفي مي كند. هم از اين رو است كه آدمي را لايق خلافت الهي دانسته و شايسته مقام ولايت مي داند؛ ولي اين قابليت از ديدگاه عارفان در انساني بروز مي كند كه بنده و سرسپرده محض خداوند شود. عرفان اسلامي كمال آدمي را در حركت پيوسته به سوي بندگي محض خدا مي بيند و اين بندگي هم فقط در سايه محبتي تام به خداوند و خالي ساختن قلب از حب خويش پديد مي آيد.
سالك راه معرفت بايد از آغاز بكوشد انگيزه اي جز حب خداوندي در دل نپروراند. رسيدن به بهشت، گريز از دوزخ، دستيابي به مراتب و مقامات والاي مقربان، توانايي بر كرامات و خوارق عادت، هيچ كدام نبايد غرض از سلوك قرار گيرد؛ بلكه فقط بندگي است كه انگيزه سالك راستين است و تا دستيابي و حصولش، انگيزه سالك مي ماند.
اما بندگي هم نزد عارفان در گرو شريعتمداري انسان است. بي مبالاتي مقتضاي سركشي وگسستن طوق بندگي است. عمل به شريعت در نسبت با روح بندگي، هم نقش علي دارد و هم نقش علامي؛ زيرا عمل به فرمان است كه سبب پيدايش روح بندگي مي شود و بازهمين عمل است كه نشانه اي بر وجود روح بندگي در آدمي است. عارفان مسلمان عمل به شريعت را براي وصول به حقيقت ضروري دانسته و متخلف را از حقيقت محروم مي دانند.
ابن عربي مي گويد: هركه از شريعت فاصله بگيرد، اگر تا آسمان هم برسد، به چيزي از حقيقت نايل نمي شود. (ابن عربي، فتوحات مكيه،ج3، ص16)
و هم او مي گويد: 
«شريعت، جاده اي روشن و رهگذر نيك بختان و راه خوشبختي است. هركه از اين مسير رفت، نجات يافت و هركه رهايش كرد، نابود شد.» (همان، ص69).

تلفيق باطن گرايي جديد با عرفان اسلامي

اكنون كه به اجمال معيار، انگيزه و روش صحيح سلوك در عرفان اسلامي معلوم شد، زمينه براي پاسخ به پرسش هاي پيشين فراهم است كه آيا مي توان تلفيقي قابل قبول بين تعاليم باطن گرايي امروز با عرفان اسلامي پديد آورد يا خير؟ پاسخ به اين پرسش از چند جهت ممكن است:
1- عرفان اسلامي ماهيت خدامحور دارد و تعاليم باطني امروز در دنياي غرب، حقيقتي انسان محور دارند و پرواضح است كه بين دو ماهيت متضاد نمي توان جمع كرد. اومانيزم غرب، حتي درقالب معتدل ديني، توجهي اصيل به انسان داشته و داشته ها و توانايي هاي او را ملحوظ نظر و مقصود حركت قرار مي دهد. حال آن كه در عرفان اسلامي، كمالات، همه ازآن خدايند و افراد صاحب كمال نيز فقط آينه كمالات الهي به شمار مي روند. كوشش انسان در مسير سلوك، او را به دارايي وتوانايي نمي رساند؛ بلكه او را به فقر خويش بينا مي سازد. عارف واقعي هيچ گاه خود را صاحب كمالي نديده و نخواهد ديد. او بر اين باور است كه چيزي نيست و نخواهدشد؛ بلكه ديگران هستند كه در او كمالات الهي را خواهنديافت. سلوك او هم براي بازشدن چشم دلش برهمين حقيقت بوده است.
خداوند تبارك و تعالي درقرآن كريم مي فرمايد:
«ان العزه لله جميعا» (يونس 56.)
همانا همه عزت براي خداست.
«ولله العزه و لرسوله و للمؤمنين» (منافقون-8)
و عزت براي خدا و براي فرستاده اش و براي اهل ايمان است.
انتساب تمام عزت به خدا در آيه نخست و انتساب عزت به خدا و پيامبر و اهل ايمان در آيه دوم گوياي آن است كه اين كمال فقط ازآن خداست و عزت منسوب به پيامبر و اهل ايمان، چيزي جز همان عزت الهي نيست.
2. با توجه به مطلب نخست، تنها مقصود صحيح از حركت در عرفان اسلامي، بندگي پروردگار است، به اين معنا كه انگيزه سالك از حركت، بايد «براي خدا بودن»، «براي او زيستن»، «براي او حركت كردن» و «براي او مردن» باشد؛ چنان كه خداوند در قرآن كريم فرمود:
«و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» (الذاريات -56) جن و انسان را نيافريديم، مگر براي بندگي كردن. چنان كه گذشت، بندگي در نديدن خود و ديدن خدا حاصل مي شود و فقط اين، مقصود عارف واقعي است؛ درحالي كه توجه به خويش در باطن گرايي جديد غربي و محورقرارگرفتن خود با «بي خودشدن از خويش» در فرهنگ عرفان اسلامي تعارضي از سنخ تناقض دارد. اگرچه بيخودشدن در مرتبه اي بالا براي عارف پديد مي آيد، ولي او از همان آغاز بايد بكوشد به خود بينديشد وبراي خود گامي برندارد؛ درحالي كه باطن گرايي غرب، هدفي غير از خود را با مخاطب تعاليمش درميان نمي گذارد و غاياتي همچون رسيدن به آرامش روح، اعتماد بر خويش، دستيابي به نيروها و توانايي هاي خارق العاده باطني و... را مقصود تعاليم خويش قرار مي دهد.
3. با تنبيهات مداوم عرفان اسلامي و گريز از خود، انسان از خود دل كنده و به خدا و هرآنچه رنگ خدايي دارد دل مي بندد، محبت از خود به سوي ديگران مصروف شده و قلب به عشق مقدس، دست مي يابد. دراين هنگام عارف از شدت محبت به خدا، او را درهمه جا و با همه چيز مي بيند.
به دريا بنگرم دريا تو بينم 
به صحرا بنگرم صحرا تو بينم
به هرجا بنگرم كوه و در و دشت 
نشان از قامت رعنا تو بينم
(باباطاهرعريان: از مجموعه دوبيتي ها.)
عشق به خدا چنان توجه عارف را از خود به خدا مصروف مي كند كه او را در هنگام جست و جوي خود نيز به خدا مي رساند. پير هرات، خواجه عبدالله انصاري گفت:
«روزگاري او را مي جستم، خود را مي يافتم، اكنون خود را مي جويم، او را مي يابم.» (محمدجواد شريعت، خواجه عبدالله انصاري، ص841.)
حال آن كه با بذل توجه به خويش، محبت به خود فزوني مي گيرد و قلبي كه خود را دوست بدارد، نمي تواند به عشق مقدس دست يابد؛ چنان كه خداوند فرمود:
«ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه» (احزاب 4)
خداوند براي يك نفر دو قلب در درونش قرار نداده است.
4. بندگي زماني پديد مي آيد كه آدمي جز نقص و كاستي در خود نيابد؛ به عبارت بهتر خود را فقيري بيابد كه فقرش به غنا تبديل نمي شود، پس بايد توقع بي نيازي را از دل زدود و به شهود غناي الاهي راضي شد كه:
سيه رويي زممكن در دو عالم /جدا هرگز نشد الله اعلم
خداوند بلندمرتبه در قرآن كريم فرمود:
«يا ايهاالناس انتم الفقراء الي الله و الله هوالغني الحميد» (فاطر-51.)
اي مردم! شما نيازمندان درگاه خداييد و فقط خدا بي نياز است.
و اين درحالي است كه درتعاليم باطن گرايي امروزي، انسان صاحب توانايي هاي بزرگي معرفي مي شود كه بايد از راه رياضت و تمركزي ويژه به آن دست يابد، بدون آن كه تصريح يا اشاره اي برعدم تعلق اين توانايي ها به انسان شود. البته در عرفان اسلامي هم انسان، مظهر تمام اسماي الهي معرفي شده است؛ ولي با اين توجه كه هيچ يك از اين كمالات و توانايي ها، متعلق به خود او نيست و چنان كه گذشت، درصورت بندگي، مظهر اين توانايي ها خواهدشد. پس عرفان اسلامي و باطن گرايي جديد، دو نگاه كاملاً متفاوت به انسان دارند، اگرچه هر دو انسان را به معرفت خويش فرامي خوانند.
البته بايد توجه داشت كه معرفت به خويش كه از توجه به خود واقعي پديد مي آيد و مستلزم معرفت الهي است (من عرف نفسه فقد عرف ربه) شناخت خود واقعي و به عبارتي شناخت واقعيت خود است كه همان فقر و نياز است و اين باتوجه به خودپنداري و به عبارتي نگاه پنداري به خود، متفاوت است. در نگاه واقعي، آدمي خود را مالك و صاحب چيزي نمي بيند و بنده مسكين و فقيري مي يابد كه بايد همتش را در ابراز فقر به پروردگارش مصروف دارد؛ چنان كه علي(علیه السّلام) مي فرمايد:
بار الاها: من بنده ضعيف، خوار، كوچك، درمانده و بيچاره توام كه مالك سود و زيان، مرگ و زندگي دنيا و آخرت خويش نيست.
و آن گاه با اين بينش هر كاري را با انگيزه فرمان برداري از خدا انجام مي دهد و زيبايي هاي بندگي را مي آفريند.
5. همان طور كه گذشت، بندگي اقتضاي فرمانبرداري تام دارد و فرمانبرداري تام، چيزي جز عمل به موازين شريعت (اوامر و نواهي) نيست و اين در حالي است كه بسياري از فرقه هاي باطن گراي امروزي، مخاطبان خويش را به رفتارهايي خلاف شريعت دعوت مي كنند.
«بعضي از آن ها مثل «اوشووساي بابا» هستند كه اعضاي خودشان را مثل فداييان اسماعيلي تربيت مي كنند. آن ها را از خانواده هايشان جدا مي كنند و به خانه هاي تيمي و گروهي مي برند و از آن ها اطاعت مطلق و سرسپردگي بي چون و چرا مي خواهند. با آن ها ارتباط جنسي نامشروع برقرار مي كنند يا آن ها را به بعضي از مواد افيوني معتاد مي كنند تا كاملا تابع آن ها باشند. در بعضي فرقه ها، از اعضا پول مي گيرند يا از آن ها مي خواهند كه كل اموالشان را به رؤساي فرقه منتقل كنند.»
البته چه بسا گفته شود كه تلفيق مطلوب بين باطن گرايي جديد و عرفان اسلامي، تلفيقي است كه در آن به ضوابط شريعت عمل شود، بدون آن كه چيزي از آن فروگذار شود، شيوه هاي باطن گرايي هم بر آن افزوده شود؛ ولي با صرفنظر از تعارض هايي كه بين ضوابط شرعي با شيوه هاي باطن گرايي جديد وجود دارد، بايد گفت حقيقت بندگي، مقتضي منحصر ساختن رفتارها به فرمان هاي الهي است؛ به اين معنا كه بنده، جز فرمانبرداري از خدا را روا نداند و هرچه غير از آن است را در تعارض با بندگي ببيند، اگرچه خداوند آن را در شمار محرمات عمومي شرعي نياورده باشد. ولي سالك با تلاش بر بي توجهي به خود، هر مصلحت انديشي و تدبيري را از خود سلب ساخته و فقط به راهنمايي خدا گوش مي سپارد؛ چرا كه فقط او را مديركل مي يابد. پس عمل به شيوه هاي باطن گرايي امروز، اگرچه منافاتي با شريعت نداشته باشد، ولي از ديد عارف واقعي نامطلوب و با روح بندگي ناسازگار است؛ زيرا عارف نه براي خود مي انديشد و نه از سوي خود مي انديشد؛ بلكه او همه چيز را تسليم حق ساخته و سرسپردگي محض او را خواهان است.
استنباط و نتيجه گيري كه از مباحث گذشته مي توان داشت در محورهاي زير ارائه مي گردد:
تعاليم باطني امروز دنياي غرب بنا بر دلايل ذيل با عرفان اسلامي قابل جمع نيست:
1. عرفان اسلامي ماهيتي خدامحور دارد و تعاليم باطني غرب، حقيقتي انسان محور دارند.
2. در عرفان اسلامي، سالك راه از آغاز به بندگي و سرسپردگي در برابر خدا دعوت مي شود؛ در حالي كه در تعاليم باطني غرب، چنين نيست.
3. عرفان اسلامي در صدد نفي توجه آدمي به خويشتن و جلب آن به خدا است؛ در حالي كه تعاليم باطني غرب، انسان را به خويشتن دعوت مي كند.
4. عرفان اسلامي، عشق به خدا را در گرو خالي كردن دل از دوست داشتن خود مي داند؛ در حالي كه تعاليم باطني غرب، آدمي را به دوست داشتن و تكيه كردن بر خويش فرامي خواند.
5. عرفان اسلامي انسان را به فرمانبرداري محض از خدا فرامي خواند؛ در حالي كه تعاليم باطني غرب، فرامين الهي نيستند.
منبع:kayhannews.ir

ورود
نام کاربری :   
کلمه عبور :   
 
متن تصویر:
[عضویت]
نظرسنجی
نظر شما در مورد وب سایت چیست؟

عالی
خوب
متوسط
ضعیف
بد

اوقات شرعی
آمار بازدید
 بازدید این صفحه : 993
 بازدید امروز : 614
 کل بازدید : 5705572
 بازدیدکنندگان آنلاين : 1
 زمان بازدید : 0/1406

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت  الله  است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.

((طراحی قالب سایت : تیم طراحی سبلان نیوز ))